اشکوفهلغتنامه دهخدااشکوفه . [ اُ ف َ / ف ِ ] (اِ) شکوفه و بهار درخت باشد.(رشیدی ) (برهان ). چیزی شبیه به گل که از درختهای میوه و غیره میروید. (فرهنگ نظام ). شکوفه : این شقایق منع نو اُشکوفه هاست که درخت دل برای آن نَماست .مول
اشکوفهفرهنگ فارسی عمید= شکوفه: ◻︎ باش تا دوحهٴ اقبال تو اشکوفه کند / کز شمیمش همه آفاق معطر گردد (ابوعلیچاچی: شاعران بیدیوان: ۲۶۶).
اشکوفهفرهنگ فارسی عمیدقی؛ استفراغ: ◻︎ بنگر به درخت ای جان در رقص و سراندازی / اشکوفه چرا کردی گر باده نخوردستی (مولوی۲: ۹۰۰).
اسکافیةلغتنامه دهخدااسکافیة. [ اِ فی ی َ ] (اِخ ) اصحاب ابی جعفر الاسکاف . قالوا: ان اﷲ تعالی لایقدر علی ظلم العقلاء بخلاف ظلم الصبیان و المجانین فانه یقدر علیه . (تعریفات جرجانی ). فرقه ای از معتزله و یاران ابوجعفر اسکاف باشند. گویند: خدای تعالی توانا نباشد که بر خردمندان ستم کند بخلاف کودکان و
خانقاه اسکافیهلغتنامه دهخداخانقاه اسکافیه . [ ن َ / ن ِ هَِ اِ فی ی َ ] (اِخ ) خانقاهی بودبدمشق بر کنار نهر یزید و بوسیله ٔ شرف الدین اسکافی ساخته شد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 134).
بشکوفهلغتنامه دهخدابشکوفه . [ ب ِ ف َ / ف ِ ] (اِ) اشکوفه . شکوفه و بهار درخت باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نزدیک به پهلوی ویشکوفک و لغت یهودی ایرانی گوشکوفتن . شکوفه . (جهانگیری ) (از رشیدی ).شکوفه که چیزی است شبیه به گل که از درختان
مهوعلغتنامه دهخدامهوع . [ م ُ هََ وْ وِ ] (ع ص ) دل آشوب . قی آور. اشکوفه آور. آنچه باعث بهم برآمدن دل و استفراغ شود. || نفرت انگیز.