اعتصاملغتنامه دهخدااعتصام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بازماندن ازگناه به امید لطف پروردگار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). خود را از گناه محفوظ داشتن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بازایستادن از معصیت . (تاج المصادر بیهقی ).بازایستادن از معصیت به امید لطف خدا. (از اقرب الموارد). نگاهداری شخص خویشتن را ا
اعتصامفرهنگ فارسی عمید۱. دست انداختن به چیزی؛ چنگ درزدن.۲. خود را از گناه بازداشتن؛ بازماندن از گناه.
اعتصامفرهنگ نامها(تلفظ: eetesām) (عربی) (در قدیم) متوسل گردیدن ، پناهنده شدن؛ خویشتن را از گناه بازداشتن، معصوم بودن ، معصومیت ، بازماندن از گناه به لطف خدا ، خویشتن داری از گناه .
اعتصامفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) متوسل شدن . 2 - خود را نگاه داشتن . 3 - (اِمص .) پرهیز از گناه .
احتشاملغتنامه دهخدااحتشام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احتشام از؛ شرم داشتن از. بشکوهیدن از. استحیاء. (زمخشری ). || بخشم آوردن . (منتهی الارب ). || از کسی حشمت داشتن . (زوزنی ). حشمت داشتن از کسی . (تاج المصادر). || خداوند خدم و حشم شدن ببزرگی . خداوند خادمان و فوج (؟) بودن . (غیاث ). || شأن و شکوه .
اعتساملغتنامه دهخدااعتسام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نعل و موزه ٔ کهنه خریده پوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفش و موزه ٔ کهنه گرفتن آنگاه پوشیدن . (از اقرب الموارد). || بچه آوردن گوسفند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بچه آوردن گوسفند و انداختن راعی
اهتشاملغتنامه دهخدااهتشام . [ اِ ت ِ ] (ع مص )بجمله ٔ کف دست دوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به همه ٔ کف دست دوشیدن . (ناظم الاطباء). || همه ٔ شیر پستان دوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دوشیدن همه شیر پستان را. (ناظم الاطباء). || خوار گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).<br
احتشامفرهنگ فارسی عمید۱. شکوه؛ جلال.۲. [قدیمی] شرمگین شدن.۳. [قدیمی] صاحب خدم و حشم شدن؛ حشمت و بزرگی و جاه و جلال یافتن.۴. [قدیمی] شرم داشتن؛ حیا کردن.
اعتصامیلغتنامه دهخدااعتصامی . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) پروین . از شعرای نامی قرن اخیر بوده است . رجوع به پروین اعتصامی شود.
پروین اعتصامیلغتنامه دهخداپروین اعتصامی . [ پ َرْ ن ِ اِ ت ِ ] (اِخ ) مسمّاة به رخشنده . شاعره ٔ ایرانی . دخت مرحوم یوسف اعتصامی (اعتصام الملک آشتیانی ). وی در 25 اسفندماه 1285 هَ . ش . در تبریز متولد گردید. در کودکی با پدر به تهران آ
اعتصام جستنلغتنامه دهخدااعتصام جستن . [ اِ ت ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) پناه بردن . تمسک نمودن : در اندرون حصار گریختند و به سور و قصور آن اعتصام جستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258).
اعتصام کردنلغتنامه دهخدااعتصام کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با استواری و استحکام گرفتن . (ناظم الاطباء) : در دین چو اعتصام بحبل المتین کنندآن به که مطلع سخن از رکن دین کنند. انوری (از آنندراج ).آن ریسمان فروش که از آسمان سروش ک
اعتصام الدینلغتنامه دهخدااعتصام الدین . [ اِ ت ِ مُدْ دی ] (اِخ ) شیخ ... یکی از دانشمندان هندوستان است . در تاریخ 1180 هَ . ق . کشورهای انگلستان و فرانسه را سیاحت نمود و کتابی بعنوان شگرفنامه ٔ ولایت در این موضوع نگاشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
توسلفرهنگ مترادف و متضاد۱. آویزش، اعتصام، تشبث، تمسک، دستاویز ۲. دست به دامانشدن، متوسل شدن، دستاویز گرفتن
يَعْتَصِمفرهنگ واژگان قرآنتمسک جويد - طلب حفاظت کند (اعتصام به معناي آن حالتي است از انسان که در طلب حافظي که او را حفظ کند از خود نشان ميدهد )
استمساکفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) چنگ در زدن ، تمسک جستن . 2 - (اِمص .) تمسک ، اعتصام .
تمسکفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعتصام، بهانه، پناهبری، تشبث، توسل، دستاویزسازی ۲. چنگزدن، درآویختن، دستاویز قرار دادن، چسبیدن، تشبث کردن، متشبث شدن
اعتصام جستنلغتنامه دهخدااعتصام جستن . [ اِ ت ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) پناه بردن . تمسک نمودن : در اندرون حصار گریختند و به سور و قصور آن اعتصام جستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258).
اعتصام کردنلغتنامه دهخدااعتصام کردن . [ اِ ت ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با استواری و استحکام گرفتن . (ناظم الاطباء) : در دین چو اعتصام بحبل المتین کنندآن به که مطلع سخن از رکن دین کنند. انوری (از آنندراج ).آن ریسمان فروش که از آسمان سروش ک
اعتصام الدینلغتنامه دهخدااعتصام الدین . [ اِ ت ِ مُدْ دی ] (اِخ ) شیخ ... یکی از دانشمندان هندوستان است . در تاریخ 1180 هَ . ق . کشورهای انگلستان و فرانسه را سیاحت نمود و کتابی بعنوان شگرفنامه ٔ ولایت در این موضوع نگاشته است . (از قاموس الاعلام ترکی ).
اعتصامیلغتنامه دهخدااعتصامی . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) پروین . از شعرای نامی قرن اخیر بوده است . رجوع به پروین اعتصامی شود.