اعرجلغتنامه دهخدااعرج . [ اَ رَ ] (اِخ ) حمید اعرج بن قیس . مولی آل زبیر و قاری مکه است . (منتهی الارب ).
اعرجلغتنامه دهخدااعرج . [ اَ رَ ] (اِخ ) لقب عبدالرحمان بن هرمز تابعی صاحب ابوهریرة. (از منتهی الارب ). زرکلی آرد: عبدالرحمان بن داود معروف به اعرج از مردم مدینه ، حافظ وقاری (قرآن ) و از یاران ابوهریره بود. وی نخستین کسی بود که در قرآن و سنت علم شد و اول بار علوم عربی را در مدینه انتشار داد.
اعرجلغتنامه دهخدااعرج . [ اَ رَ ] (ع ص ) لنگ . (از منتخب از غیاث اللغات ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء). سخت لنگ .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مُقعِد. (بحر الجواهر). لنگ . شل . مؤنث : عَرْجاء. (از یادداشت بخط مؤلف ). ج ،
احرشلغتنامه دهخدااحرش . [ اَ رَ ] (ع ص ) دینار اَحرَش ؛ دینار درشت مُهر بجهت نوی و تازگی . || ضَب ّ اَحرَش ؛ سوسمار درشت . (منتهی الارب ). || هرچه پوست او درشت باشد نه نرم .
اعیرجلغتنامه دهخدااعیرج . [ اُ ع َ رِ ] (ع اِ) مار خبیث که رقیه نپذیرد و مانند افعی برجهد. ج ، اعیرجات . (ناظم الاطباء). مار که افسون نپذیرد و برجهد بر مردم . ج ، اعیرجات . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). مصغراً ماری است خبیث که رقیه نپذیرد و مانند افعی برجهد. قال اللیث : لایؤنث . ج ، اعیرجات . (
أحرَجَدیکشنری عربی به فارسیبه سختي انداخت , گرفتار کرد , در مخمصه انداخت , در تنگنا قرار داد , به بن بست کشاند , سراسيمه کرد , نگران کرد , مضطرب کرد , آشفته کرد , به زحمت انداخت
اعرجیلغتنامه دهخدااعرجی . [ اَ رَ ] (اِخ ) از مردم مراغه است . مؤلف مجمعالخواص آرد: از مراغه حریفی است بسیار بیقید و لاابالی و «اعرجی » تخلص می کند. اگر ناداشت نمی شد با اوباش اردو همیشه مست و پریشان راه میرفت با چنین شعری کس را هم قبول ندارد:بیر سروقد لاله عذاریم باردوربیر تازه نهال
حسین اعرجیلغتنامه دهخداحسین اعرجی . [ ح ُ س َ ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن جعفربن فخرالدین ملقب به بدرالدین حسینی . درگذشته ٔ 933 هَ . ق . او راست : شرح طیبةالنشر در قرائت . وی استاد شهید دوم بوده است . (ذریعه ج 13 ص <span class="hl" dir
نظام اعرجلغتنامه دهخدانظام اعرج . [ ن ِ م ِ اَ رَ ] (اِخ ) حسن بن محمد. رجوع به نظام الدین حسن بن محمدبن حسین شود.
علی اعرجلغتنامه دهخداعلی اعرج . [ ع َ ی ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن شریف حسنی ، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به اعرج . از پادشاهان دولت سجلماسة در مغرب . رجوع به علی سجلماسی شود.
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین قمی اعرج . رجوع به حسن نیشابوری و نظام اعرج شود.
عرجلغتنامه دهخداعرج . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَعرج . (منتهی الارب ). || ج ِ عَرجاء. (منتهی الارب ). و رجوع به اَعرج و عَرجاء شود.
اعرجیلغتنامه دهخدااعرجی . [ اَ رَ ] (اِخ ) از مردم مراغه است . مؤلف مجمعالخواص آرد: از مراغه حریفی است بسیار بیقید و لاابالی و «اعرجی » تخلص می کند. اگر ناداشت نمی شد با اوباش اردو همیشه مست و پریشان راه میرفت با چنین شعری کس را هم قبول ندارد:بیر سروقد لاله عذاریم باردوربیر تازه نهال
حسن نظام اعرجلغتنامه دهخداحسن نظام اعرج . [ ح َ س َ ن ِ ن َ ظْ ظا م ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسین خراسانی نیشابوری . رجوع به نظام اعرج شود.
نظام اعرجلغتنامه دهخدانظام اعرج . [ ن ِ م ِ اَ رَ ] (اِخ ) حسن بن محمد. رجوع به نظام الدین حسن بن محمدبن حسین شود.
نظام الدین اعرجلغتنامه دهخدانظام الدین اعرج . [ ن ِ مُدْ دی ن ِاَ رَ ] (اِخ ) رجوع به نظام الدین حسن بن محمد شود.