اقویلغتنامه دهخدااقوی . [ اَق ْ وا ] (ع ن تف ) قوی تر. بنیروتر. نیرومندتر. محکم تر. تواناتر و زورآورتر. (ناظم الاطباء). قوی تر و زورمندتر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : از ارکان امیر یوسف الدین که رکن اقوی بود. (جهانگشای جوینی ).
چاکوچلغتنامه دهخداچاکوچ . (اِ) به عربی ، مطراق . (برهان ). پتک آهنگران . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چکش مسگران . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چکش که آلت کوبیدن میخ و غیره است . (فرهنگ نظام ) : هزار چاکوچ خورد پهن و دراز گردد همان مس باشد. بهأالدین ولد (مع
هکویلغتنامه دهخداهکوی . [ هََ ک ْ ] (اِ) شراب . (انجمن آرا). شراب انگوری . (برهان ). || تردد. (برهان ) (سروری ). || خربزه ٔ نارسیده . (انجمن آرا).
هکویلغتنامه دهخداهکوی . [ هََ ک ْ / هََ ] (ص ) سرگشته و متردد، در نسخه ٔ سروری به فتح هاء و ضم کاف به معنی تردد آمده است . (انجمن آرا). سرگشته و حیران و پریشان . (برهان ).
پاکوئیلغتنامه دهخداپاکوئی . [ ک ُ ] (اِخ ) شهری به چین واقع در کوانگ تونگ دارای بندر آزاد با 20000 تن سکنه .
اقویالغتنامه دهخدااقویا. [ اَق ْ ] (از ع ، ص ، اِ) مردمان قوی و توانا و زورآور، ضد ضعفا. (ناظم الاطباء). زورمندان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به اقویاء شود.
اقویاءلغتنامه دهخدااقویاء. [اَق ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَوی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نیرومندان . رجوع به قوی شود.
اقویلاسمونلغتنامه دهخدااقویلاسمون . [ اَقو ی ِ س َ ] (معرب ، اِ) روغن بلسان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنرا بعربی دهن البلسان خوانند. (برهان ).
احتمالاتلغتنامه دهخدااحتمالات . [ اِ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ احتمال .- بأقرب احتمالات ؛ به اقوی احتمال .- بغالب احتمالات ؛همانا.
احمزلغتنامه دهخدااحمز. [ اَ م َ ](ع ن تف ) استوارتر. قوی تر. اشدّ. اشق . اقوی . امتن . وبدین معنی است حدیث ابن عباس : افضل الاعمال احمزها، وبروایتی افضل العبادات احمزها؛ ای اشقّها. (مهذب ).
خبراء صائفلغتنامه دهخداخبراء صائف .[ خ َ ءُ ] (اِخ ) نام غدیری بوده است بین مکه و مدینه به عربستان . (از معجم البلدان یاقوت ) : ففد فد عبود فخبراء صائف فذوالجفر اقوی منهم ففدافده .(از مسعربن اوس بنقل یاقوت در معجم البلدان ).
اوزنلغتنامه دهخدااوزن . [ اَ زَ ] (ع ن تف ) سنگین تر. باوزن تر. باسنگ . (منتهی الارب ): هذا شعر اوزن من غیر؛ ای اقوی و امکن . الذهب اوزن من کل ذی وزن . || (اِ) رئیس و مهتر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
اقویالغتنامه دهخدااقویا. [ اَق ْ ] (از ع ، ص ، اِ) مردمان قوی و توانا و زورآور، ضد ضعفا. (ناظم الاطباء). زورمندان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به اقویاء شود.
اقویاءلغتنامه دهخدااقویاء. [اَق ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَوی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نیرومندان . رجوع به قوی شود.
اقویلاسمونلغتنامه دهخدااقویلاسمون . [ اَقو ی ِ س َ ] (معرب ، اِ) روغن بلسان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنرا بعربی دهن البلسان خوانند. (برهان ).
تخاقویلغتنامه دهخداتخاقوی . [ ت َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی مرغ و این ترکی است . (غیاث اللغات ). مرغ . (آنندراج ). و رجوع به تخاقوئیل شود.