الجافرهنگ فارسی عمید۱. ناچار کردن؛ کسی را به کاری وادار ساختن.۲. پناه دادن.۳. کار خود را به خدا سپردن.
الجاءلغتنامه دهخداالجاء. [ اِ ] (ع مص ) مضطر کردن کسی را بکاری . (منتهی الارب ). بستم برکاری داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). ملجاء گردانیدن . (مصادر زوزنی ). || سپردن کار را بخدای . (منتهی الارب ). انداختن کار خود را بر خدا. (غیاث اللغات ). || نگاه داشتن . (منتهی الارب ). نگاه داشتن از بدی . (غی
الزاءلغتنامه دهخداالزاء. [اِ ] (ع مص ) پر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پر کردن ظرف . (از اقرب الموارد). || سیر چرانیدن گوسپندان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سیر چرانیدن گوسفندان یا ستوران دیگر را. (از اقرب الموارد).
ایلجایلغتنامه دهخداایلجای . (اِخ ) برادر چنگیزخان . (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 49). رجوع به ایلچتای نوین شود.
الجاءفرهنگ فارسی معین( اِ ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وادار ساختن کسی به کاری . 2 - پناه دادن . 3 - کار خود را به خدا سپردن .
الجارهلغتنامه دهخداالجاره . [ اَ ل َ رَ / رِ ] (اِ) یا خوشِه اَنگور گونه ایست از اَرجَنَک (درخت جنگلی ) که آن را در خلخال به همین نام (الجاره )، در کتول ، خوشه انگور و آش انگور، در «زیارت گرگان »، اَشَنگور در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان خَرِزال ، در دیلمان وُشر
الجاءلغتنامه دهخداالجاء. [ اِ ] (ع مص ) مضطر کردن کسی را بکاری . (منتهی الارب ). بستم برکاری داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). ملجاء گردانیدن . (مصادر زوزنی ). || سپردن کار را بخدای . (منتهی الارب ). انداختن کار خود را بر خدا. (غیاث اللغات ). || نگاه داشتن . (منتهی الارب ). نگاه داشتن از بدی . (غی
الجارهلغتنامه دهخداالجاره . [ اَ رَ / رِ ] (اِ) گونه ایست از شونگ (درخت جنگلی ) که آنرا در ارسباران بنام مذکور(الجاره )، در خلخال ، دُقﱡزدانَه یا دُقﱡزدون و در گیلان : پلاخور نامند. رجوع به درختان جنگلی ثابتی ص 113 و جنگل شناسی
الجاملغتنامه دهخداالجام . [ اَ ] (اِخ ) جایی است از قوروقهای مدینه . اخطل گوید : و مرت علی الالجام ، ألجام حامریثرن قطاً لولاسواهن هجرا.و عزوةبن اذینه گوید : جاءالربیع بشوطی رسم منزلةاحب من حبها شوطی و ألجاما.<p class="a
الجارهلغتنامه دهخداالجاره . [ اَ ل َ رَ / رِ ] (اِ) یا خوشِه اَنگور گونه ایست از اَرجَنَک (درخت جنگلی ) که آن را در خلخال به همین نام (الجاره )، در کتول ، خوشه انگور و آش انگور، در «زیارت گرگان »، اَشَنگور در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان خَرِزال ، در دیلمان وُشر
الجاءلغتنامه دهخداالجاء. [ اِ ] (ع مص ) مضطر کردن کسی را بکاری . (منتهی الارب ). بستم برکاری داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). ملجاء گردانیدن . (مصادر زوزنی ). || سپردن کار را بخدای . (منتهی الارب ). انداختن کار خود را بر خدا. (غیاث اللغات ). || نگاه داشتن . (منتهی الارب ). نگاه داشتن از بدی . (غی
الجار ثم الدارلغتنامه دهخداالجار ثم الدار. [ اَ رُ ث ُم ْ مَدْ دا ] (ع جمله ٔ اسمیه ) (مثل ) نخست همسایه را بشناس سپس خانه بخر. نظیرالرفیق ثم الطریق . رجوع به مجمع الامثال شود.
الجارهلغتنامه دهخداالجاره . [ اَ رَ / رِ ] (اِ) گونه ایست از شونگ (درخت جنگلی ) که آنرا در ارسباران بنام مذکور(الجاره )، در خلخال ، دُقﱡزدانَه یا دُقﱡزدون و در گیلان : پلاخور نامند. رجوع به درختان جنگلی ثابتی ص 113 و جنگل شناسی