الفیهلغتنامه دهخداالفیه . [ اَ ی َ / ی ی َ ] (اِ) بمعنی الفینه . (فرهنگ جهانگیری ). آلت مردی . (برهان قاطع). آلت تناسل . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). کنایه از آلت تناسل . (از غیاث اللغات ). در اصطلاح رندان کنایه از قضیب و ذَکَر. (غیاث اللغات ). شاید لفظ مذکور م
الفیهفرهنگ فارسی عمیدقصیده یا منظومهای در هزار بیت که در موضوعهای مختلف گفته شده باشد: الفیهٴ ابن معطی در نحو، الفیهٴ ابن مالک در نحو.
علیفةلغتنامه دهخداعلیفة. [ ع َ ف َ ] (ع ص ) ناقه و گوسپند که علوفه به خوردن دهی آن را و به چرا نگذاری . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شتر ماده یا گوسفندی که برای فربه شدن ، بدان علف دهند و به چرا فرستاده نشود. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). مفرد و جمع در آن یکسان است . (
حلفةلغتنامه دهخداحلفة. [ ح َ ل ِ / ل َ ف َ ] (ع اِ) یک بن از حلفاء یعنی گیاه دوخ . (منتهی الارب ). یکی حلف و آن گیاهی است که در آب روید. (از اقرب الموارد). رجوع به حلف و حلفاء شود.
حلیفةلغتنامه دهخداحلیفة. [ ح ُ ل َ ف َ ] (ع اِ) تخم دوایی است که آنرا بفارسی آهو دوستک خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
حلیفهلغتنامه دهخداحلیفه . [ ح ُ ل َ ف َ ] (اِخ ) (ذوالحیه ) موضعی است بر شش میل از مدینه ٔ منوره و آن آب بنی جشم و میقات اهل مدینه و شام باشد. (ازمنتهی الارب ). و رجوع به مناسک فیض آیت اﷲ فیض شود.
الفیه شلفیهلغتنامه دهخداالفیه شلفیه .[ اَ ی َ ش َ ی َ ] (اِخ ) در غیاث اللغات و فرهنگ نظام به همین شکل بدون واو عطف آمده است ولی اغلب فرهنگها با واو نقل کرده اند. رجوع به الفیه و شلفیه شود.
الفیه و شلفیهلغتنامه دهخداالفیه و شلفیه . [ اَ ی ی َ وَ ش َ ی ی َ ] (اِخ ) بتخفیف یاء و تشدید آن ، کتابی است از حکیم ازرقی شاعر، که آن را برای پادشاه نیشابور طغان شاه پسر خواهر طغرل سلجوقی تألیف کرد آنگاه که وی بضعف باه مبتلا شده بود تا وی از آن کتاب بهره مند شود، وکتاب مزبور شامل حکایتی بوده در باب
الفیةلغتنامه دهخداالفیة. [ اَ فی ی َ ] (اِخ ) نام منظومه هایی هزاربیتی یا قریب بدان که درباره ٔ علمی و بیشتر در علم نحو باشد مانند الفیه ٔ ابن معطی و الفیه ٔ ابن مالک . صاحب مؤیدالفضلا گوید: نام کتابی است در علم نحو منطق و کتابیست که فحش و هجا در آن مذکور است ، و صاحب غیاث اللغات آرد: الفیه ک
pornographyدیکشنری انگلیسی به فارسیپورنوگرافی، نوشته شهوت انگیز، الفیه و شلفیه، نقاشی یا عکس محرک احساسات جنسی
شمنیلغتنامه دهخداشمنی . [ ش َ م َ ] (اِخ ) ابوالعباس تقی الدین احمدبن محمدبن حسن ... شمنی حنفی . در اسکندریه بدنیا آمد و به سال 872 هَ . ق . در قاهره درگذشت . او راست : شرح الفیه موسوم به منهج المسالک (یا اوفق المسالک الی الفیة ابن مالک ). (از معجم المطبوعات
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن حسن بن احمد فقیه ازهری مصری ملقب به صالح بهوتی . مولد وی به قاهره بود و بسال 1121 هَ . ق . بدانجا درگذشت . او راست : «الفیه در فرائض » که جامع فتاوی مذاهب چهارگانه است و او راست «الفیه »ای دیگر در فقه شافعی و «نظم کا
الفیه شلفیهلغتنامه دهخداالفیه شلفیه .[ اَ ی َ ش َ ی َ ] (اِخ ) در غیاث اللغات و فرهنگ نظام به همین شکل بدون واو عطف آمده است ولی اغلب فرهنگها با واو نقل کرده اند. رجوع به الفیه و شلفیه شود.
الفیه و شلفیهلغتنامه دهخداالفیه و شلفیه . [ اَ ی ی َ وَ ش َ ی ی َ ] (اِخ ) بتخفیف یاء و تشدید آن ، کتابی است از حکیم ازرقی شاعر، که آن را برای پادشاه نیشابور طغان شاه پسر خواهر طغرل سلجوقی تألیف کرد آنگاه که وی بضعف باه مبتلا شده بود تا وی از آن کتاب بهره مند شود، وکتاب مزبور شامل حکایتی بوده در باب