انتظاملغتنامه دهخداانتظام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درکشیده و راست گردیدن مروارید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در رشته فراهم آمدن و اتساق مروارید. (از اقرب الموارد). در رشته کشیدن مروارید. (فرهنگ فارسی معین ). در رشته کشیده شدن چیزی بترتیب نیکو. (آنندراج ). بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهقی ) (مص
انتظامفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) در رشته کشیدن مروارید. 2 - (مص ل .) نظم گرفتن . 3 - (اِمص .) ترتیب ، نظم .
انتجاملغتنامه دهخداانتجام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رفتن سرما و باران و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). بازایستادن باران و از بین رفتن سرما و جز آن . (از اقرب الموارد).
انتظام دادنلغتنامه دهخداانتظام دادن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) نظم کردن . منتظم کردن . مرتب کردن . (از یادداشت مؤلف ).
انتظام داشتنلغتنامه دهخداانتظام داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب )آراسته بودن و منتظم و مرتب کردن . (ناظم الاطباء).
انتظام حاصل کردنلغتنامه دهخداانتظام حاصل کردن . [ اِ ت ِ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بند و بست درست حاصل نمودن . || مرتب و منظم گشتن . (ناظم الاطباء).
انتظامیلغتنامه دهخداانتظامی . [ اِ ت ِ] (ص نسبی ) منسوب به انتظام . (فرهنگ فارسی معین ).- قوای انتظامی ؛ قوه هایی که حفظ نظم و آرامش مملکت بعهده ٔ آنهاست ، مانند ارتش و شهربانی و ژاندارمری . (از فرهنگ فارسی معین ).- مأمور انتظامی ؛ مأمور
انتظامیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به انتظام . ؛قوای ~ قوایی که حفظ نظم و آرامش مملکت به عهدة آن هاست مانند: ارتش ، شهربانی ، ژاندارمری .
نظم بردارلغتنامه دهخدانظم بردار. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) نظم پذیر. قابل انتظام . که به سامان شود و انتظام و ترتیب پذیرد. گویند: این خانه نظم بردار نیست ؛ یعنی آشفته است و قابل انتظام و نظم و ترتیب نیست .
انتظام حاصل کردنلغتنامه دهخداانتظام حاصل کردن . [ اِ ت ِ ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بند و بست درست حاصل نمودن . || مرتب و منظم گشتن . (ناظم الاطباء).
انتظام دادنلغتنامه دهخداانتظام دادن . [ اِ ت ِ دَ ] (مص مرکب ) نظم کردن . منتظم کردن . مرتب کردن . (از یادداشت مؤلف ).
انتظام داشتنلغتنامه دهخداانتظام داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب )آراسته بودن و منتظم و مرتب کردن . (ناظم الاطباء).
انتظامیلغتنامه دهخداانتظامی . [ اِ ت ِ] (ص نسبی ) منسوب به انتظام . (فرهنگ فارسی معین ).- قوای انتظامی ؛ قوه هایی که حفظ نظم و آرامش مملکت بعهده ٔ آنهاست ، مانند ارتش و شهربانی و ژاندارمری . (از فرهنگ فارسی معین ).- مأمور انتظامی ؛ مأمور