انخسافلغتنامه دهخداانخساف . [ اِ خ ِ ](ع مص ) کور شدن چشم . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(آنندراج ). کور شدن . (از اقرب الموارد). یقال : انخسفت العین . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بزمین فرو رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || پوشیده شدن . (آنندراج ). ناپدید شدن . گرفته
انخشافلغتنامه دهخداانخشاف . [ اِ خ ِ] (ع مص ) درآمدن در چیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). داخل شدن . (از اقرب الموارد). یقال : انخشف فی الشی ٔ. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
منخسفةلغتنامه دهخدامنخسفة. [م ُ خ َ س ِ ف َ ] (ع ص ) چشم کور. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به انخساف شود.
ماه گرفتگیلغتنامه دهخداماه گرفتگی . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خسوف . خسف . انخساف . احتجاب قمر. پوشیدگی ماه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب ) لکه های نسبةً بزرگ سیاه یا سرخ تیره رنگ بر ظاهر بشره مادرزاد. خالهای بزرگ سیاه به مقدار کفی ، خردتر و بز
پوشیده شدنلغتنامه دهخداپوشیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ملبس شدن . بتن کرده شدن . تغطی . تغشی . تستر. استتار. انتقاب . فرا گرفته شدن چیزی بچیزی . انخساف . انغمام . (تاج المصادر). اکتنان . (تاج المصادر) (منتهی الارب ). تکنین . تطمس . انطماس . لیه . التطاط؛
لادوام ذاتیلغتنامه دهخدالادوام ذاتی . [ دَ م ِ ] (ص مرکب ) (اصطلاح منطق ) سلب کردن حقی از شیئی وقتی از اوقات چنانکه کل کاتب متحرک الاصابع بالضرورةمادام کاتباً ای لاشی ٔ من الکاتب بمتحرک الاصابع بالفعل . (غیاث ). و آن قیدی است که برای قضیه ٔ مشروطه ٔ عامه و عرفیه ٔ عامه و وقتیه ٔ مطلقه و مطلقه ٔ عامه
اصوللغتنامه دهخدااصول . [ اُ ] (ع اِ) ج ِ اصل . اساسها و بیخ و بن ها. (فرهنگ نظام ). اصلها. جمع اصل که بمعنی بیخ است . (آنندراج ) (غیاث ). ریشه ها، و اصول و فروع ؛ ریشه ها و شاخه ها. (ناظم الاطباء).- اصول اظفار ؛ بن های ناخن . || قواعد. قوانین . پایه ها. قواعد