انگیزلغتنامه دهخداانگیز. [ اَ ] (اِ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . (فرهنگ فارسی معین ) : گمان می برم که قصه ٔ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).آنکه می کشت مرا غمزه ٔ خونریز تو بودگرچه او کشت ولیکن ه
انگیزلغتنامه دهخداانگیز. [ اَ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان سراب است که 148 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
انگیزفرهنگ فارسی عمید۱. = انگیختن۲. انگیزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اسبانگیز، اسفانگیز، شورانگیز، طربانگیز، غمانگیز، فتنهانگیز.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] انگیزه.
انگیزفرهنگ فارسی معین( اَ ) 1 - (اِ.) آن چه که باعث انگیزش و تحریک باشد، محرک ، انگیزه . 2 - (اِفا.) در ترکیب به جای اسم فاعل نشیند: اسف انگیز، غم انگیز، شورانگیز.
غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
پیوست اطلاعاتیintelligence annexواژههای مصوب فرهنگستانسند پشتیبانی اطلاعاتی از یک طرح یا دستور عملیاتی که در مورد وضعیت دشمن اطلاعات کاملی به دست میدهد و وظیفۀ افراد و روشهای اجرایی را تعیین میکند
روغن بادیان رومیanise oil, oil of aniseواژههای مصوب فرهنگستانروغنی که 8 تا 23 درصد آن را اسیدهای چرب تشکیل میدهند و از بذر بادیان رومی استخراج میشود
حانیشلغتنامه دهخداحانیش . (اِخ ) (مذکور در اشعیا 30:4) گمان میرود که یکی از شهرهای خالصه ٔ شاهی بوده که در جنوب تحفنیس واقع بوده . رجوع به تحفنیس شود. (قاموس کتاب مقدس ).
حنشلغتنامه دهخداحنش . [ ح َ ] (ع مص ) راندن . طرد کردن . (اقرب الموارد). || بازگردانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || واداشتن . (اقرب الموارد). || شکار کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خوردن حَنَش چیزی را. (منتهی الارب ). || دور کردن کسی را از جایی
انگیزانیدنلغتنامه دهخداانگیزانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) انگیختن .- برانگیزانیدن ؛ برانگیختن . رجوع به انگیختن و انگیز و برانگیختن شود.
انگیزشلغتنامه دهخداانگیزش . [ اَ زِ ] (اِمص از انگیزیدن و انگیختن ) تحریک . ترغیب . تحریض . || هیجان . (ناظم الاطباء). || بعث . نشور. قیامت . حشر. نشر. رستاخیز. (یادداشت مؤلف ) : ره دینش آنست کز هر گناه بتابی و فرمانش داری نگاه ...بدانی که انگیزش است وشمار<b
انگیزهلغتنامه دهخداانگیزه . [ اَ زَ / زِ] (اِ) سبب و باعث چیزها. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (انجمن آرا) (آنندراج ). موجب . علت . (ناظم الاطباء).
انگیز کردنلغتنامه دهخداانگیز کردن . [ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) انگیختن . (یادداشت مؤلف ) : نفس را بعذرم چو انگیز کردچو آذرفزا آتشم تیز کرد. رودکی . || قصد کردن : امیر چوپان بنا بر دفع ملالت پادشاه انگیز شکار کرد و د
انگیزانیدنلغتنامه دهخداانگیزانیدن . [ اَ دَ ] (مص ) انگیختن .- برانگیزانیدن ؛ برانگیختن . رجوع به انگیختن و انگیز و برانگیختن شود.
انگیزشلغتنامه دهخداانگیزش . [ اَ زِ ] (اِمص از انگیزیدن و انگیختن ) تحریک . ترغیب . تحریض . || هیجان . (ناظم الاطباء). || بعث . نشور. قیامت . حشر. نشر. رستاخیز. (یادداشت مؤلف ) : ره دینش آنست کز هر گناه بتابی و فرمانش داری نگاه ...بدانی که انگیزش است وشمار<b
دردانگیزلغتنامه دهخدادردانگیز. [ دَ اَ ] (نف مرکب ) دردانگیزنده . انگیزنده ٔ درد. || مهیج رحم و شفقت . رحم انگیز. (ناظم الاطباء).
دشمنی انگیزلغتنامه دهخدادشمنی انگیز. [ دُ م َ اَ ] (نف مرکب ) دشمنی انگیزنده . برانگیزنده ٔ دشمنی . خصومت انگیزنده : هر نفسی کآن غرض آمیز شددوستیی دشمنی انگیز شد.نظامی .
دل انگیزلغتنامه دهخدادل انگیز. [ دِ اَ ] (نف مرکب ) دل انگیزنده . انگیزنده ٔ دل . انگیزاننده ٔ دل . دلاویز. گیرا. دلفریب . گوارا. مرغوب . مطلوب : تا به هر گوش دل انگیز و دل آویز بودغزل نغز و سماع خوش و آواز حزین . فرخی .برزن غزلی نغز و
دوست انگیزلغتنامه دهخدادوست انگیز. [ اَ ] (نف مرکب ) صفت چیزی یا کسی که دوستی کسان را نسبت به خود برانگیزد و جلب کند : ای خداوندی که اندر جمله ٔ روی زمین دوست انگیزی نیامد همچو تو دشمن فکن . سوزنی .که بود از پدر دوست انگیزتربه دشمن ک