اکعانلغتنامه دهخدااکعان . [ اِ ] (ع اِمص ) سستی شادمانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) سست شدن شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اژکهانلغتنامه دهخدااژکهان . [ اَ ک َ ] (ص ) مردم کاهل وباطل و مهمل و بیکار. اژکان . (برهان ). اژهن . (اوبهی ). اژهان . و این کلمه تصحیف وژکهان است : اشو گفت آنکه می بینی روانش بدی اندر جهان کار اژکهانش .زراتشت بهرام .
اژکهانفرهنگ فارسی عمیدکاهل؛ تنبل: ◻︎ اشو گفت آنکه میبینی روانش / بُدی اندر جهان کار اژکهانش (زراتشتبهرام: لغتنامه: اژکهان).
اژکهنلغتنامه دهخدااژکهن . [ اَ ک َ هََ / اَ ک َ ](ص ) کاهل . بیکار. (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (اوبهی ) (برهان ) (سروری ). باطل . (اوبهی ) (برهان ). تنبل . مهمل . (برهان ). جمند. (جهانگیری ) : بدل ربودن جلدی وشاطری ای مه <b
حقانیلغتنامه دهخداحقانی . [ ح َق ْ قا نی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حق . مطابق با حق : حکم حقانی امر این است که ... حقانیش این است که این مال را به او دهند.