ایلافلغتنامه دهخداایلاف . (ع مص ) الف و انس و خوی دادن به کسی یا به جایی . (منتهی الارب ). خو گرفتن .(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خو کردن . الف دادن . (تاج المصادر بیهقی ). سازواری دادن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24). || هزار کامل گردانیدن . (منتهی
ایلاففرهنگ نامها(تلفظ: ilāf) دوست کردن ، سازواری دادن ، خو گرفتن ، در قرآن به معنای عهد و مانند و اجازه به امان است.
حلافلغتنامه دهخداحلاف . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار سوگندخوار. (از غیاث ازلطائف ) (از آنندراج ). سوگندخواره . (مهذب الاسماء).
احلافلغتنامه دهخدااحلاف . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حِلف و حلیف . هم عهدان . || (اِخ ) احلاف در شعر زهیر، قبیله ٔاسد و غطفان باشد، لانّهم تحالفوا علی التناصر. (منتهی الارب ). || قومی از ثقیف چه ثقیف شامل دوفرقه است : بنومالک و احلاف . (منتهی الارب ). فائتمرت ثقیف فیمن یُرسِلونه الی النبی صلَّی اﷲ
خوگر شدنلغتنامه دهخداخوگر شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) انس گرفتن . (زوزنی ). استیناس . ایلاف . || عادت شدن : ضراوه ؛ چیزی را خوگر شدن . (منتهی الارب ).
ذماملغتنامه دهخداذمام . [ ذِ ] (ع اِ) حق . واجب . || حرمت . آب رو. || زینهار. (دهار) (نطنزی ). ایلاف . ج ، اَذِمّة. || چاههای اندک آب . || دیوان ذمام ، ظاهراً دیوان رسیدگی به دعاوی بوده است .
الف دادنلغتنامه دهخداالف دادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) الفت دادن . مونس کردن . خوگر کردن . سازوار گردانیدن . دوست گردانیدن . رجوع به اِلف و اُلفَت شود: ایلاف ؛ الف دادن . (تاج المصادر بیهقی ) : لطف باری این پلنگ و رنگ راالف داد و برد از ایشان جنگ را. <p class="au