باراندنلغتنامه دهخداباراندن . [ دَ ] (مص ) بارانیدن : و گفت گرسنگی ابریست که جز آن باران حکمت نباراند. (تذکرة الاولیاء عطار).
بارانیدنلغتنامه دهخدابارانیدن . [ دَ] (مص مرکب ) باراندن . اِمطار. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فروریختن باران و چون باران . (منتهی الارب ).ریختن و ریزانیدن باران . بارانیدن باران . (ترجمان القرآن ). سبب باریدن شدن . (ناظم الاطباء) : ز ابر تیره بارانی بهر جائی همی لو
باریدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. باران آمدن ۲. برفآمدن، تگرگ آمدن ۳. سرازیر شدن ۴. ریختن، فرو ریختن ≠ باراندن
بهجریان انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی انداختن، شیررا باز کردن، پمپ کردن، جاری کردن، برقرار کردن، راهرا باز کردن، سدرابرداشتن، باز کردن باراندن آبکش کردن حرکت دادن
انداختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت ن، ریختن، افکندن، خواباندن، افقی کردن ساقط کردن، باخاک یکسان کردن، مسطح کردن، تخریب کردن، تضعیف کردن پراندن، پرانیدن، پرت کردن، پراکندن، افشاندن، پاشیدن، تکاندن، افکندن، بیرون فرستادن باراندن، فروریزاندن، باریدن، فرود آوردنچیزی بهطور مداوم خَم کردن
بارانفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی ، بارش، بارندگی، تگرگ نمنم باران، رگبار، باران بهاری، بارانِاسیدی، باران سرخ، باران مصنوعی، باراندن رعدوبرق، آسمانقرمبه، طوفان، هوای بارانی سیل، سیلاب رنگینکمان ابر کولاک، برف بارانسنج سنگچه