بارولغتنامه دهخدابارو. (اِ) بارود. باروت . مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است . (فرهنگ نظام ) (آنندراج : باروت ). رجوع به باروت و بارود و باروط شود.
بارولغتنامه دهخدابارو. (اِ) حصار. (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). دیوار و حصارو آن را باره نیز گویند و این سماع است از خدمت امیرشهاب الدین حکیم کرمانی . (شرفنامه ٔ منیری ) (شعوری ج 1 ورق 188) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام
بارولغتنامه دهخدابارو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری به گواتر واقع است و 2 خانوار ساکن دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span
گورپشتهtumulus, round barrowواژههای مصوب فرهنگستانگورتپهای با قاعدۀ دایرهشکل که در ایران اغلب به عصر آهن تعلق دارد
سنگچین حلقهایring cairn, ring barrowواژههای مصوب فرهنگستانمرزبندی با سنگ یا خاک، به شکل دایره و دور محوطهای به قطر حداکثر بیست متر
باروتلغتنامه دهخداباروت . (اِ)بارود. یَمسو. (برهان ). بارو. (در کلام قدما و اکابردیده نشده و مستحدث است ). (رشیدی ). شوره . دارو. (اسدی ). اَشوش . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ملح البارود.(دزی ج 1). ملح صینی . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). حجر آسیوس . اسیوس . ا
باروتلغتنامه دهخداباروت . (اِخ ) فتنه ٔ. مادر ژاک اول (پسرعم الیزابت ) کاتولیک بود و او خود در مذهب پوری تنی تربیت یافت اما چون میخواست پادشاهی مستبد باشد مذهب انگلیکانی را پذیرفت و مخالف کاتولیک ها و پوری تنیها گشت چنانکه در نخستین سال پادشاهی او شش هزار کاتولیک را بمحاکمه کشیدند و محکوم کردن
باروکيدیکشنری عربی به فارسیغريب , ارايش عجيب وغريب , بي تناسب , وابسته به سبک معماري در قرن هيجدهم , سبک بيقاعده وناموزون موسيقي
باروتلغتنامه دهخداباروت . (اِ)بارود. یَمسو. (برهان ). بارو. (در کلام قدما و اکابردیده نشده و مستحدث است ). (رشیدی ). شوره . دارو. (اسدی ). اَشوش . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). ملح البارود.(دزی ج 1). ملح صینی . (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). حجر آسیوس . اسیوس . ا
باروتلغتنامه دهخداباروت . (اِخ ) فتنه ٔ. مادر ژاک اول (پسرعم الیزابت ) کاتولیک بود و او خود در مذهب پوری تنی تربیت یافت اما چون میخواست پادشاهی مستبد باشد مذهب انگلیکانی را پذیرفت و مخالف کاتولیک ها و پوری تنیها گشت چنانکه در نخستین سال پادشاهی او شش هزار کاتولیک را بمحاکمه کشیدند و محکوم کردن
باروکيدیکشنری عربی به فارسیغريب , ارايش عجيب وغريب , بي تناسب , وابسته به سبک معماري در قرن هيجدهم , سبک بيقاعده وناموزون موسيقي
روبارولغتنامه دهخداروبارو. (ص مرکب ، ق مرکب ) روبرو. مواجه . مقابل . (از آنندراج ). روباروی : همه چون سبزه روبارو نشسته چو داغ لاله هم زانو نشسته . زلالی (از آنندراج ).رجوع به روباروی و روبرو شود.
شهبارولغتنامه دهخداشهبارو. [ ش َ ] (اِ مرکب ) خندق . (فرهنگ نعمةاﷲ). برج قلعه و خندقی که گرداگرد شهر و یا قلعه باشد. (ناظم الاطباء).
زیبارولغتنامه دهخدازیبارو. (ص مرکب ) زیباروی . خوشروی و خوب صورت . (ناظم الاطباء). خوبروی . (آنندراج ) : زیبارویی بدین نکویی و آنگاه بدین برهنه رویی . نظامی .مهر آن دختران زیباروی در دلش جای کرد موی بموی . ن
ژزفو باربارولغتنامه دهخداژزفو باربارو. [ ژُ زِ ] (اِخ ) نام یکی از سفراء و فرستادگان کشور ونیس به دربار اُوزون حسن پادشاه آق قوینلو. (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات برون ج 4 ص 7 و ج 3 ص <span class="hl" dir="l