بازرگانلغتنامه دهخدابازرگان . [ زِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو که در 18 هزارگزی شمال باختری ماکو و در مسیر راه شوسه ٔ ایران و ترکیه در دامنه واقع است . آب و هوای آن معتدل و دارای 440 تن سکنه می
بازرگانلغتنامه دهخدابازرگان . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔشهرستان مهاباد که در 46 هزارگزی جنوب باختری مهاباد و در 31 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. قریب <span
بازرگانلغتنامه دهخدابازرگان . [ زَ ] (اِ مرکب ) سوداگر. تاجر. (دهار) (منتهی الارب ). مخفف بازارگان است و مرکب باشد از لفظ بازار که معروف است و از لفظ گان که برای لیاقت آید. پس معنی بازارگان کسی که لایق بازار باشد و آن سوداگر است و کسانی که به ضم زا خوانند خطاست . در بهار عجم نوشته که بازرگان جمع
بازرگانلغتنامه دهخدابازرگان . [ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان دراگاه بخش سعادت آباد. شهرستان بندرعباس ، که در 115 هزارگزی شمال باختری حاجی آباد، سر راه مالرو حاجی آباد به نیریز قرار دارد و دارای 45 تن سکنه است و مزرعه ٔ نهر
باجگیرانلغتنامه دهخداباجگیران . (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد در 8هزارگزی جنوب خاور اردل ، در مسیر راه اردل واقع شده . دامنه ٔ کوه ، معتدل . سکنه ٔآن 532 تن و آب از قنات ، چشمه و رودخانه . محصول آن غلات ، بر
باجگیرانلغتنامه دهخداباجگیران . (اِخ ) دهی جزء دهستان سربند سفلی بخش سربند شهرستان اراک در 33000گزی جنوب آستانه و 15000گزی ایستگاه فوزیه . کوهستانی ، سردسیر. سکنه ٔ آن 362 تن وآب آن از قنات و رود
باجگیرانلغتنامه دهخداباجگیران . (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش تابع شهرستان قوچانست ، سر راه شوسه ٔ قوچان - عشق آباد واقع، فاصله ٔ قوچان به باجگیران 83هزار گز است . مشخصات جغرافیائی آن بشرح زیر است :طول 13 درجه و <span class="hl" dir="l
باجگیرانلغتنامه دهخداباجگیران . (اِخ ) نام یکی از بخش های سه گانه ٔ شهرستان قوچان است . این بخش در قسمت شمال شهرستان قوچان و کنار مرز ایران و شوروی واقع است و محدود است از طرف شمال بخاک شوروی ، از طرف جنوب به بخش شیروان ،از طرف باختر به دهستان کیفان ، از طرف خاور به بخش نوخندان از شهرستان دره گز.
بازرگانیلغتنامه دهخدابازرگانی . [ زَ ] (حامص ) تجارت . سوداگری . داد و ستد. خرید و فروش . ستد و داد. معامله .(منتهی الارب ) (المنجد). رَقاحَه . مُتاجَرَه . (منتهی الارب ). تَجر. اِتجار. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). ضَیعَه . (منتهی الارب ) : و بازرگانی شان [ بازرگان
بازرگانیدیکشنری فارسی به انگلیسیbusiness, commerce, commercial, commercially, merchant, marketplace, mercantile, trade, traffic
بازرگان محلهلغتنامه دهخدابازرگان محله . [ زَ م َ ح َل ْ ل ِ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در هزارگزی جنوب خاوری رودسر و 4 هزارگزی جنوب شوسه ٔ رودسر به شهسوار در جلگه قرار دارد. هوایش معتدل مرطوب و دارای 328<
بازرگان خریدلغتنامه دهخدابازرگان خرید. [ زَ خ َ ] (ن مف مرکب ) کالایی که توسط بازرگان خریداری شده باشد. جنسی که درخور خریدبازرگان و تاجر باشد. در تداول امروز تاجر باب : اسبی [ پیغامبر علیه السلام را ] مقوقس فرستاده بود... و دیگری را تمیم الداری فرستاده بود... و اسبی دیگر بازرگ
بازرگانی کردنلغتنامه دهخدابازرگانی کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تجارت . سوداگری . داد وستد. معامله : و با همه که از گرد وی است [ از گرد بلغار ] بازرگانی کنند. (حدود العالم ). و آنجا در هر سالی یک روز بازار بود که گویند آنروز در آن بازار افزون از صد هزار دینار بازرگانی کنند.
بازرگانیلغتنامه دهخدابازرگانی . [ زَ ] (حامص ) تجارت . سوداگری . داد و ستد. خرید و فروش . ستد و داد. معامله .(منتهی الارب ) (المنجد). رَقاحَه . مُتاجَرَه . (منتهی الارب ). تَجر. اِتجار. (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). ضَیعَه . (منتهی الارب ) : و بازرگانی شان [ بازرگان