بازمالیدنلغتنامه دهخدابازمالیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) مغلوب کردن . درهم کوفتن دشمن . منکوب کردن . به حجت و سخن بر طرف غالب آمدن : چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید و غلامان ایشان را بازمالیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466). هیچ خوش نیامد سخن
نقش بازمالیدنلغتنامه دهخدانقش بازمالیدن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) با آوردن خال های مساعد و ورق برنده در قمار از حریف بردن .کنایه از گوشمال دادن . تنبیه و تأدیب کردن . بر حریف یا خصم غالب آمدن و او را درهم کوفتن : نقش این بازبمالید سنانت در حال سر آن بازببرید حسامت ناگاه
بمال و واماللغتنامه دهخدابمال و وامال . [ ب ِ ل ُ ] (اِمص مرکب ، از اتباع ) (امر به مالیدن و بازمالیدن که به صورت اسمی و مرادف عمل مالش و ماساژ بکار رود): بعد از یک ساعت بمال و وامال بهوش آمد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
نقش بازمالیدنلغتنامه دهخدانقش بازمالیدن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) با آوردن خال های مساعد و ورق برنده در قمار از حریف بردن .کنایه از گوشمال دادن . تنبیه و تأدیب کردن . بر حریف یا خصم غالب آمدن و او را درهم کوفتن : نقش این بازبمالید سنانت در حال سر آن بازببرید حسامت ناگاه
نقش بازمالیدنلغتنامه دهخدانقش بازمالیدن . [ ن َ دَ ] (مص مرکب ) با آوردن خال های مساعد و ورق برنده در قمار از حریف بردن .کنایه از گوشمال دادن . تنبیه و تأدیب کردن . بر حریف یا خصم غالب آمدن و او را درهم کوفتن : نقش این بازبمالید سنانت در حال سر آن بازببرید حسامت ناگاه