منهزم کردن

مترادف

۱. شکست دادن، مغلوب کردن، درهم کوفتن، درهمشکستن
۲. منکوب کردن، تارومار کردن

جست‌وجوی دقیق

منهزم کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

checkmate, vanquish

منهزم کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. شکست دادن، مغلوب کردن، درهم کوفتن، درهمشکستن ۲. منکوب کردن، تارومار کردن

جست‌وجوی هم‌آوا

منهزم

لغت‌نامه دهخدا

منهزم . [م ُ هََ زِ ] (ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده . (غیاث ) (آنندراج ). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . به هزیمت شده . گریخته . شکسته (در جنگ ). شکسته (سپاه ). (یادداشت مرحوم دهخدا) <span class

منهزم

فرهنگ فارسی عمید

۱. شکست‌خورده؛ گریخته.۲. (قید) در حالت مغلوبیت؛ با حالت شکست‌خورده؛ با حالت مقهور.

منهزم

فرهنگ فارسی معین

(مُ هَ زِ) [ ع . ] (اِفا.) شکست خورده ، مغلوب شده .

منهزم

فرهنگ مترادف و متضاد

تارومار، شکستخورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب

منهزم شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. شکست خوردن، مغلوب شدن، منکوب شدن، تارومار شدن ۲. گریزان شدن، فرار کردن

جست‌وجوی متن

مقهور شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

شکستخوردن، مغلوب شدن، منهزم شدن، تارومار شدن، سرکوب شدن

منهزم

لغت‌نامه دهخدا

منهزم . [م ُ هََ زِ ] (ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده . (غیاث ) (آنندراج ). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . به هزیمت شده . گریخته . شکسته (در جنگ ). شکسته (سپاه ). (یادداشت مرحوم دهخدا) <span class

مقهور

فرهنگ مترادف و متضاد

تارومار، شکستخورده، مغلوب، منهزم ≠ قاهر، فاتح

مقهور ساختن

فرهنگ مترادف و متضاد

شکست دادن، مغلوب کردن، تارومار کردن، سرکوب کردن، منهزم کردن ≠ مقهور شدن

باخته

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. از دست داده، تلفشده ≠ برده ۲. شکست خورده ۳. منهزم

جست‌وجوی هم‌آغاز

منهزم

لغت‌نامه دهخدا

منهزم . [م ُ هََ زِ ] (ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده . (غیاث ) (آنندراج ). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . به هزیمت شده . گریخته . شکسته (در جنگ ). شکسته (سپاه ). (یادداشت مرحوم دهخدا) <span class

منهزم

فرهنگ فارسی عمید

۱. شکست‌خورده؛ گریخته.۲. (قید) در حالت مغلوبیت؛ با حالت شکست‌خورده؛ با حالت مقهور.

منهزم

فرهنگ فارسی معین

(مُ هَ زِ) [ ع . ] (اِفا.) شکست خورده ، مغلوب شده .

منهزم

فرهنگ مترادف و متضاد

تارومار، شکستخورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب

جست‌وجوی هم‌قافیه

منهزم

لغت‌نامه دهخدا

منهزم . [م ُ هََ زِ ] (ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر شکست خورده . (غیاث ) (آنندراج ). شکست خورده و شکسته شده و لشکر شکست خورده و مغلوب شده و فرارکرده . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . به هزیمت شده . گریخته . شکسته (در جنگ ). شکسته (سپاه ). (یادداشت مرحوم دهخدا) <span class

منهزم

فرهنگ فارسی عمید

۱. شکست‌خورده؛ گریخته.۲. (قید) در حالت مغلوبیت؛ با حالت شکست‌خورده؛ با حالت مقهور.

منهزم

فرهنگ فارسی معین

(مُ هَ زِ) [ ع . ] (اِفا.) شکست خورده ، مغلوب شده .

منهزم

فرهنگ مترادف و متضاد

تارومار، شکستخورده، گریزان، مغلوب، مقهور، منکوب

ترجمه مقاله