بازپیچفرهنگ فارسی عمید۱. مهره یا چیز دیگری که بالای گهواره برای سرگرمی کودک آویزان کنند.۲. تاب؛ بادپیچ.
بازپیچلغتنامه دهخدابازپیچ . (اِ مرکب ) بازنیچ . مهره ٔ چندی است که بر ریسمان بندند و از بالای گهواره ٔ اطفال آویزند تا ایشان بدان بازی کنند و آنرا بعربی دأداءة گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). مهره ای چند است که بر ریسمان بندند و از بالای گهواره آویزند که کودکان به آن باز
بُرشگر ششبازهsix-base cutter,six-base-pair cutterواژههای مصوب فرهنگستانزیمایهای برشگر که یک توالی ششنوکلئوتیدی خاص را شناسایی میکند و برش میدهد نیز: ششبُر six-cutter
بُرشگر هشتبازهeight-base cutter,eight-base-pair cutterواژههای مصوب فرهنگستانزیمایهای برشگر که یک توالی هشتنوکلئوتیدی خاص را شناسایی میکند و برش میدهد نیز: هشتبُر eight-cutter
بازی بازیلغتنامه دهخدابازی بازی . (اِ مرکب ) به بی پروایی کاری کردن . (بهار عجم ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ): به بازی بازی فلان کار پیش رفت . (یادداشت مؤلف ). || کم کم : بنای طاقت من گر چه بود از بیستون افزون به بازی بازی آخر پایمال نی سواران شد.<p class="author
بازپیچانیدنلغتنامه دهخدابازپیچانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برگرداندن . بازگردانیدن : حکیمی بازپیچانید رویش مفاصل نرم کرد از هر دو سویش . سعدی (صاحبیه ).و رجوع به پیچانیدن شود.
بازپیچیدنلغتنامه دهخدابازپیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . منعطف ساختن : عنان را یکی بازپیچی به راست چنان کز خردمندی تو سزاست . فردوسی .سرش بازپیچید و تن راست شدوگر وی نبودی زمان خواست شد. سعدی .و
عنان بازپیچیدنلغتنامه دهخداعنان بازپیچیدن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) راه بگردانیدن . از راه بگشتن . میل کردن بسوی دیگر : عنان بازپیچید و برداشت راه به ایران سپه رفت از این جایگاه . فردوسی .من آنگه عنان بازپیچم ز راه که یا سر نهم یا ستانم کل
عنان بازپیچلغتنامه دهخداعنان بازپیچ . [ ع َ نام ْ ] (نف مرکب ) راه گرداننده . || از تبعیت بازایستنده : عنان بازپیچان نَفْس از حرام بمردی ز رستم گذشتند و سام .سعدی .
باذپیچلغتنامه دهخداباذپیچ . (اِ مرکب ) در نسخه ٔ خطی فرهنگ اسدی نخجوانی آمده است و همان بازپیچ و بادپیچ باشد. رجوع به بادپیچ و بازپیچ شود.
سابودفرهنگ فارسی عمیدریسمانی که دو سر آن را به شاخۀ درخت یا جای دیگر میبندند و در آن مینشینند و در هوا به جلو و عقب حرکت میکنند؛ بادپیچ؛ بازپیچ؛ تاب.
دوداتلغتنامه دهخدادودات . [ دَ ] (ع اِ) دوداة. بانوج . (یادداشت مؤلف ). بازنیچ ؛ ای رشته که بازبندند کودکان را. (از مهذب الاسماء). بازپیچ . بادپیچ . رجوع به دوداة شود.
حموصلغتنامه دهخداحموص . [ ح ُ ] (ع مص ) فرونشستن آماس جراحت .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بشدن آماس . (تاج المصادر بیهقی ). || کم شدن تیزی جنبش بازپیچ . || بنرمی بیرون کردن خاشاک از چشم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
بازپیچانیدنلغتنامه دهخدابازپیچانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برگرداندن . بازگردانیدن : حکیمی بازپیچانید رویش مفاصل نرم کرد از هر دو سویش . سعدی (صاحبیه ).و رجوع به پیچانیدن شود.
بازپیچیدنلغتنامه دهخدابازپیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . منعطف ساختن : عنان را یکی بازپیچی به راست چنان کز خردمندی تو سزاست . فردوسی .سرش بازپیچید و تن راست شدوگر وی نبودی زمان خواست شد. سعدی .و
عنان بازپیچلغتنامه دهخداعنان بازپیچ . [ ع َ نام ْ ] (نف مرکب ) راه گرداننده . || از تبعیت بازایستنده : عنان بازپیچان نَفْس از حرام بمردی ز رستم گذشتند و سام .سعدی .