بازیدنفرهنگ فارسی عمید۱. = باختن۲. بازی کردن: ◻︎ عشق بازیدن چنان شطرنج «بازیدن» بُوَد / عاشقی کردن نیاری دست سوی او میاز (منوچهری: ۵۳).
بازیدنلغتنامه دهخدابازیدن . [ دَ ] (مص ) بازی کردن . باختن . (شعوری ج 1 ص 180) (ناظم الاطباء) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : زمانی سوی گوسفندان شویم ز بازیدن و لهو خندان شویم . <p class="auth
بازچیدنفرهنگ فارسی عمید۱. واچیدن؛ برچیدن.۲. برداشتن؛ جمع کردن: ◻︎ عنقا شکار مینشود دام بازچین / کاینجا همیشه بادبهدست است دام را (حافظ: ۳۰).۳. گرد آوردن.۴. تکتک جمع کردن.۵. چیزی گسترده را درهم پیچیدن.
بازپیچیدنلغتنامه دهخدابازپیچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . منعطف ساختن : عنان را یکی بازپیچی به راست چنان کز خردمندی تو سزاست . فردوسی .سرش بازپیچید و تن راست شدوگر وی نبودی زمان خواست شد. سعدی .و
بازچیدنلغتنامه دهخدابازچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (آنندراج ). گسترده را پیچیدن . منبسطی را درنوردیدن . بساط را جمع کردن . مقابل گستردن . واچیدن : عنقا شکار کس نشود، دام بازچین کانجا همیشه باد بدست است دام را. حافظ. || گردآوردن
بازدنلغتنامه دهخدابازدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی و مرادف وازدن است به تبدیل واو و باء به یکدیگر : اما ردّ بازدن بود واین از علوی بود چون راجع بود... (التفهیم ص 492).
چوب بازیدنلغتنامه دهخداچوب بازیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نیزه زدن . || با نیزه بازی کردن . (ناظم الاطباء). (محتمل است که چوب یازیدن باشد).
شطرنج بازیدنلغتنامه دهخداشطرنج بازیدن . [ ش ِ / ش َ رَ دَ ] (مص مرکب ) شطرنج بازی کردن . شطرنج باختن . (یادداشت مؤلف ) : عشق بازیدن چنان شطرنج بازیدن بودعاشقا گردن نبازی دست سوی اومیاز. منوچهری .رجوع به ش
گوز بازیدنلغتنامه دهخداگوز بازیدن . [ گ َ / گُو دَ ] (مص مرکب ) گوز باختن . مجاوزه . (تاج المصادر بیهقی ).
تبقیرلغتنامه دهخداتبقیر. [ ت َ ](ع مص ) کوهامور بازیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بازی بُقَیرَی بازیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). بازی بقیری بازیدن و بقیری بازی ایست که به فارسی آن را کوهاموی گویند. (آنندراج ). بازی کردن بازی بقیری که بازی کوهاموی باشد. (ناظم الاطباء). رج
تدعکسلغتنامه دهخداتدعکس . [ ت َ دَ ک ُ ] (ع مص ) دستبند بازیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بازی دعکسة کردن و آن بازی مجوسان است . (از اقرب الموارد). ببازی دستبند بازیدن یعنی دست یکدیگر را گرفته رقص کردن . (ناظم الاطباء).
لمشلغتنامه دهخدالمش . [ ل َ ] (ع مص ) کار بیفایده کردن . || بازیدن . (منتهی الارب ). عبث . (اقرب الموارد).
چوب بازیدنلغتنامه دهخداچوب بازیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نیزه زدن . || با نیزه بازی کردن . (ناظم الاطباء). (محتمل است که چوب یازیدن باشد).
شطرنج بازیدنلغتنامه دهخداشطرنج بازیدن . [ ش ِ / ش َ رَ دَ ] (مص مرکب ) شطرنج بازی کردن . شطرنج باختن . (یادداشت مؤلف ) : عشق بازیدن چنان شطرنج بازیدن بودعاشقا گردن نبازی دست سوی اومیاز. منوچهری .رجوع به ش
گوز بازیدنلغتنامه دهخداگوز بازیدن . [ گ َ / گُو دَ ] (مص مرکب ) گوز باختن . مجاوزه . (تاج المصادر بیهقی ).
انبازیدنلغتنامه دهخداانبازیدن . [ اَم ْ دَ ] (مص )شریک شدن در هر سرمایه ٔ عمومی که در سود و زیان شرکت داشته باشد. (ناظم الاطباء). شرکت . (شعوری ج 1 ورق 123 الف ). || ترقی دادن . (ناظم الاطباء).