باسوادلغتنامه دهخداباسواد. [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که باخواندن و نوشتن آشنا باشد. سواددار. بزبان فرانسوی ، لتره . آشنا به مقدمات خواندن و نوشتن . || اصطلاحاً برای مردم فهمیده و دانشمند و متبحر در یک فن نیز گفته میشود. و رجوع به سواد شود.
بیسوادفرهنگ مترادف و متضاد۱. امی، ناخوان، ناملا، مکتبندیده ≠ باسواد، ملا ۲. عامی، عوام، نادان ≠ دانا، فهیم ۳. بیمایه، کممایه
بسوتلغتنامه دهخدابسوت . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار بادویست تن سکنه . آب آن از باران و محصول آنجا جو، لبنیات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
باسوادیلغتنامه دهخداباسوادی . [ س َ ] (حامص مرکب ) آشنایی به خواندن و نوشتن . توانایی در قرائت و کتابت بطور مختصر.
باسوادیلغتنامه دهخداباسوادی . [ س َ ] (حامص مرکب ) آشنایی به خواندن و نوشتن . توانایی در قرائت و کتابت بطور مختصر.