بدوفرهنگ فارسی عمیددونده؛ تندرو؛ تیزرفتار: ◻︎ در معرکهٴ بدوسواران عیب است / از لاشهسوار ترکتازی کردن (ظهوری: لغتنامه: بدو).
بدولغتنامه دهخدابدو. [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ / دُو ] (ص مرکب ) آنکه بسیاردود. تند دو. تندرو: آدم بدوی است . (از یادداشتهای مؤلف ). تندرو. (اسب ...). (از برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم
بدولغتنامه دهخدابدو. [ ب َدْ وْ ] (از ع ، اِ) (از بدء عربی ) ابتداء و آغاز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع . (ناظم الاطباء) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. (سندبادنامه ص 88).
بیدولغتنامه دهخدابیدو. (اِخ ) (شبانکاره ) قریه ای است چهارفرسنگی میانه ٔ جنوب و مغرب ده کهنه بفارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
بیدولغتنامه دهخدابیدو. (اِخ ) دهی است از دهستان حیات داود که در بخش گناوه ٔ شهرستان بوشهر واقع و دارای 106 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بیدولغتنامه دهخدابیدو. (اِخ ) دهی است از دهستان لیراوی که در بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع و دارای 300 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
دوبدولغتنامه دهخدادوبدو. [ دُ ب ِ دُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) من و او تنها. او و من تنها بی سومی . که تنها دو نفر با هم باشند. خلوت دونفری . (از یادداشت مؤلف ). مقابله از دو کس به نوعی که ثالثی درآن نباشد. (آنندراج ). دو تا با هم بدون سیوم . (ناظم الاطباء) : امیر مرا بخوان
گنبدولغتنامه دهخداگنبدو. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان که در 20000گزی شمال زرند و 12000گزی خاور فرعی زرند به راور واقع شده و سکنه اش یک خانوار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایرن ج <span
لوبدولغتنامه دهخدالوبدو. (اِخ ) نام ناحیتی در کرکوک به عهد سارگن . رجوع به کتاب کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشیدیاسمی ص 23 شود.
یک بدولغتنامه دهخدایک بدو. [ ی َ / ی ِ ب ِدُ ] (ق مرکب ) کلمه ای است که افاده ٔ معنی به یک ناگاه و ناگهان و غافل می کند. (برهان ) (آنندراج ). یک دفعه .یک بارگی . بی خبر. ناگاه . (ناظم الاطباء). در تداول عوام به معنی ناگهان و بی مقدمه است و در قدیم این را یکایک
تبدولغتنامه دهخداتبدؤ. [ ت َ ب َدْ دُ ] (ع مص ) تَبَدﱡءْ. ابتدا کردن . (قطر المحیط) (زوزنی ). ابتدا کردن به چیزی . (آنندراج ). رجوع به تَبَدﱡءْ شود.