برجوشیدنلغتنامه دهخدابرجوشیدن . [ب َ دَ ] (مص مرکب ) بجوشش آمدن و جوشیدن . (ناظم الاطباء). غلیان . فور. فوران . (ترجمان القرآن ) : بر اوج صعود خود بکوشداز حد صعود برنجوشد. نظامی .تو سوز سینه ٔ مستان ندانی ای هشیارچو آتشیت نباشد چگو
برزوشیدنلغتنامه دهخدابرزوشیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) تراویدن . (یادداشت مؤلف ) : تا مشک سیاه من سمن پوشیده ست خون جگرم بدیده برجوشیده ست شیری که بکودکی لبم نوشیده ست اکنون ز بناگوشم برزوشیده ست .عسجدی .
برجوشیدگیلغتنامه دهخدابرجوشیدگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) (از: بر + جوشیدگی ) حاصل مصدر است از برجوشیدن . رجوع به برجوشیدن شود. || (اِ) آبله و سرخجه . (ناظم الاطباء). جیچک و آبله . (آنندراج ).
نفطلغتنامه دهخدانفط. [ ن َ ] (ع مص ) خشمناک گردیدن یا برجوشیدن از خشم .(از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نَفَط. (منتهی الارب ). رجوع به نَفَط شود. || نفیط. (متن اللغة). رجوع به نفیط شود.
اختماملغتنامه دهخدااختمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) روفتن خانه را. (منتهی الارب ). || پاک کردن چاه را. (زوزنی ). || بُریدن . (منتهی الارب ). || سخت گرم شدن و زبانه کشیدن آتش . || برجوشیدن دل از خشم . || سخت سرخ شدن خون .
نغرلغتنامه دهخدانغر. [ ن َ غ َ ] (ع اِ) چشمه ٔ آب نمکین و شور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || (مص ) برجوشیدن دیگ . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جوشیدن و فوران کردن دیگ . (از متن اللغة). نغران . (اقرب الموارد) (از متن اللغة). نغ
احتداملغتنامه دهخدااحتدام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اشتداد حرارت . سخت گرم شدن . گرمای سخت : بسبب احتدام هواجر هوا بمعسکر چناشک تحویل کرده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). مجدالدوله از احتدام ایّام فتنه واتّقاد شرر شرّ ملول شد (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || زبانه کشیدن آتش . افروخته