برنوسلغتنامه دهخدابرنوس . [ ب َ / ب ُ ] (اِ) لشکر و لشکری . (برهان ) (از آنندراج ). قشون و لشکر سپاه . (ناظم الاطباء). || (اِخ ) نام یکی از سپه داران است . (برهان ). برنوش . و رجوع به برنوش شود.
برنوسواژهنامه آزاد[بَ / بُ] لشکر و لشکری؛ قشون و لشکر سپاه. || (اِسم خاص) نام یکی از سپه داران است؛ برنوش. (رک دهخدا)
برنوشلغتنامه دهخدابرنوش . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از سپه داران است . (برهان ). برنوس . و رجوع به برنوس شود.
برناسفرهنگ فارسی عمید۱. غافل: ◻︎ نامهها پیش تو همیآید / هم ز بیداردل هم از برناس (ناصرخسرو۱: ۲۸۶).۲. نادان.۳. خوابآلوده.
برناسلغتنامه دهخدابرناس . [ ب َ ] (ص ) غافل و نادان . (برهان ) غافل و خواب آلوده .(آنندراج ). فرناس . و رجوع به فرناس و برناسی شود:نامه ها پیش تو همی آیدهم ز بیداردل هم از برناس .ناصرخسرو.
برنوشلغتنامه دهخدابرنوش . [ ب َ / ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از سپه داران است . (برهان ). برنوس . و رجوع به برنوس شود.
برونوشلغتنامه دهخدابرونوش . [ ب َ ](اِ) برونوس . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به برنوس شود. || (اِخ ) برونوس . رجوع به برونوس شود.