برهم دوختنلغتنامه دهخدابرهم دوختن . [ ب َ هََ ت َ ] (مص مرکب ) بهم دوختن . بهم وصل کردن . درزهای چیزی را بستن : قَلف ؛ برهم دوختن از برگ خرما و به قیر گرفتن تخته های کشتی و درزهای آنرا. تَقلیف ؛ برهم دوختن تخته های کشتی و به قیر اندودن درزهای آنرا. (از منتهی الارب ). و رجوع به دوختن شود.
بیرحملغتنامه دهخدابیرحم . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رحم ) درشت و ظالم . بی شفقت . سنگدل . (ناظم الاطباء). قسی . قاسی . جبار. سخت دل . غلیظ القلب . قسی القلب . دل سخت : و ایشان با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بیرحم و زبان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند. (حدود العا
برهمفرهنگ فارسی عمید۱. درهم؛ آمیخته.۲. انباشته؛ انبوه.⟨ برهم خوردن: (مصدر لازم)۱. بههم خوردن.۲. پریشان شدن.۳. پراکنده شدن.۴. مخلوط شدن.⟨ برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹بههم زدن›۱. زیرورو کردن.۲. مخلوط کردن.۳. خراب کردن.۴. شوریده کردن.⟨ بر
تقلیفلغتنامه دهخداتقلیف . [ ت َ ](ع مص ) برهم دوختن تخته های کشتی و به قیر اندودن درزهای آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || هسته دورکرده گنجینه نهادن خرما را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || (اِ) خرمای هسته دورکرده ، در مشک ، و آوند در کرده و
نشللغتنامه دهخدانشل . [ ن َ ش َ ] (اِ) قلاب ماهی . (برهان قاطع). قلاب ماهی گیری . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف نشپیل است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || (اِمص ) دو چیز را برهم دوختن و چسبانیدن . دو چیز را با هم کوفتن . (برهان قاطع). پیوستگی چیزی به چیزی . (ناظم الاطباء). گرفتن و آویختن . (برهان
قلفلغتنامه دهخداقلف . [ ق َ ] (ع اِمص ) از بن برکندگی ناخن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). اسم است اقتلاف را. (منتهی الارب ). اسم است قِلفه را. (اقرب الموارد). || (مص ) بریدن پوست ختنه از بن . بریدن غلاف سر نره . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):قلف القلفة قَلفاً و قَلَ
برهمفرهنگ فارسی عمید۱. درهم؛ آمیخته.۲. انباشته؛ انبوه.⟨ برهم خوردن: (مصدر لازم)۱. بههم خوردن.۲. پریشان شدن.۳. پراکنده شدن.۴. مخلوط شدن.⟨ برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹بههم زدن›۱. زیرورو کردن.۲. مخلوط کردن.۳. خراب کردن.۴. شوریده کردن.⟨ بر
برهملغتنامه دهخدابرهم . [ ب َ هََ ] (حرف اضافه + ضمیر مبهم ) با هم . (آنندراج ). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) یکی بالای دیگری . (یادداشت دهخدا) : بگفت این و زآن [ از جام نبید ] هفت برهم بخوردوز آن می پرستان برآورد گرد. <p class="author
درهم برهملغتنامه دهخدادرهم برهم . [ دَ هََ ب َ هََ ] (ص مرکب ) درهم و برهم . پریشان و بی نظام . (آنندراج ). در هرج و مرج افتاده و پریشان شده . (ناظم الاطباء). آشفته . مشوش . شلوغ پلوغ . ریخته پاشیده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || ویران و خراب . (ناظم الاطباء).
درهم و برهملغتنامه دهخدادرهم و برهم . [ دَ هََ م ُ ب َ هََ ] (ص مرکب ، از اتباع ) درهم برهم . شوریده . آشفته . قاطی پاطی . شلوغ پلوغ . (یادداشت مرحوم دهخدا).- خوابهای درهم و برهم ؛ اضغاث احلام . خوابهای پریشان . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| پیچیده . بغرنج .
برهمفرهنگ فارسی عمید۱. درهم؛ آمیخته.۲. انباشته؛ انبوه.⟨ برهم خوردن: (مصدر لازم)۱. بههم خوردن.۲. پریشان شدن.۳. پراکنده شدن.۴. مخلوط شدن.⟨ برهم زدن: (مصدر متعدی) ‹بههم زدن›۱. زیرورو کردن.۲. مخلوط کردن.۳. خراب کردن.۴. شوریده کردن.⟨ بر
برهملغتنامه دهخدابرهم . [ ب َ هََ ] (حرف اضافه + ضمیر مبهم ) با هم . (آنندراج ). با همدیگر. با یکدیگر. (ناظم الاطباء). || (ق مرکب ) یکی بالای دیگری . (یادداشت دهخدا) : بگفت این و زآن [ از جام نبید ] هفت برهم بخوردوز آن می پرستان برآورد گرد. <p class="author