برپیچیدنلغتنامه دهخدابرپیچیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن بسوی بالا.(یادداشت بخط مؤلف ). پیچیدن . بپیچیدن : مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچدخسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد. سعدی .رجوع به پیچیدن شود. || التفاف . (ترجمان ع
برچیدنفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] بههم زدن و از میان بردن یک شرکت، حکومت، و مانندِ آن.۲. [مجاز] برهم پیچیدن و جمع کردن بساط و دستگاهی.۳. [قدیمی] دانهدانه برداشتن چیزی از روی زمین.۴. [قدیمی] برگزیدن و برداشتن چیزهای مرغوب و پسندیده از میان تودۀ چیزی.۵. دانه چیدن مرغ از روی زمین.
عنان برپیچیدنلغتنامه دهخداعنان برپیچیدن . [ ع ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) رو برتافتن . روی گردانیدن . پشت کردن : بخندید و گفتا عنان برمپیچ که سلطان عنان برنپیچد ز هیچ . سعدی .مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچدخسک در راه مشتاقان بساط پرنی
بزمویلغتنامه دهخدابزموی . [ ب ُ ] (اِ مرکب )سَبَد. (السامی ). شَعر. (مجمل اللغة) (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (السامی ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). مقابل پشم . مقابل بزپشم . صوف . (یادداشت بخط دهخدا). قاتمه . بزمو: ما له سبد و لا لبد؛ نیست او را بزموی و بزپشم . (مهذب الاسماء) <span class="
برتافتنلغتنامه دهخدابرتافتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) پیچیدن و برگردانیدن . (ناظم الاطباء). برگرداندن .تاکردن . کج کردن . پیچاندن . خماندن . خمانیدن . بسوی دیگر کژ کردن . (یادداشت مؤلف ). برگردانیدن چنانکه دم کارد یا چنگال یا نوک میخ و امثال آن را. قسمتی از چیزی متصل را بجهتی دیگر میل دادن .
عنان برپیچیدنلغتنامه دهخداعنان برپیچیدن . [ ع ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) رو برتافتن . روی گردانیدن . پشت کردن : بخندید و گفتا عنان برمپیچ که سلطان عنان برنپیچد ز هیچ . سعدی .مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچدخسک در راه مشتاقان بساط پرنی