بزغهلغتنامه دهخدابزغه . [ ب َ زَ غ َ / غ ِ ] (اِ) بمعنی وزغه است که چلپاسه باشد. (برهان ). وزغه . چلپاسو. کلپاسو، و معرب آن جلباسة است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). سوسمار. وزغه . ضب . (یادداشت بخط دهخدا).
بزغهلغتنامه دهخدابزغه . [ ب َ غ َ / غ ِ ] (اِ)چوبی باشد که شاخ انگور بر بالای آن اندازند تا بزمین نرسد. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (برهان ). آنچه بر او شاخ درخت بیفکنند. (شرفنامه ٔ منیری ). چوبی که زیر تاک مو تکیه بدهند. (فرهنگ شعوری ).
بزغةلغتنامه دهخدابزغة. [ ب َ غ َ ] (ع مص ) نشتر زدن حجامت گر و بیطار و خون روان کردن . (ناظم الاطباء). بَزغ . و رجوع به این کلمه شود.
بزیغیهلغتنامه دهخدابزیغیه . [ ب ُ زَ غی ی َ ] (اِخ ) یکی از فرق هشتگانه ٔ غُلات که اصحاب بزیغبن یونس بودند. (از کتاب بیان الادیان ص 36). از فرق غُلاة و از فروع خطابیه ، اصحاب بزیغبن موسی الحائک که بزیغ را رسول ابوالخطاب محمد می پنداشتندو امام جعفر صادق را خدا م
بزغةلغتنامه دهخدابزغة. [ ب َ غ َ ] (ع مص ) نشتر زدن حجامت گر و بیطار و خون روان کردن . (ناظم الاطباء). بَزغ . و رجوع به این کلمه شود.
سمهلغتنامه دهخداسمه . [ س ِ م َ / م ِ ] (اِ) به معنی سمر باشد که دست افزار جولاهگان است ، و آن جاروب مانندی باشد که بدان آهار بر روی تاره ٔ جامه کشند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آبگیر کوچک که جولاهان دارند و در مؤید به معنی ماله ٔ آهار و لیف جول