تجمعلغتنامه دهخداتجمع. [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع مص ) گردآمدن از هر جای . (تاج المصادر بیهقی ). گردآمدن مردم از هر جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). گردآمدن . (زوزنی ). فراهم آمدن . ضد تفرق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از قطر المحیط). فراهم آمدن
تجمعدیکشنری عربی به فارسیتجمع , تراکم , جمع اوري , اجتماع , انجمن , عمل سوار کردن (ماشين يا موتور) , جماعت , دسته , گروه , حضار در کليسا , ليست اسامي , فراخواندن , احضار کردن , جمع اوري کردن , جمع شدن , ارايش , صف , گرداوردن , جمع کردن , وصول کردن
تجمیعلغتنامه دهخداتجمیع. [ ت َ ] (ع مص ) به یک جا گرد کردن . (زوزنی ). گرد کردن . (ترجمان عادل بن علی ). فراهم آوردن . (دهار).بسیار گرد آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیک جمع کردن . (آنندراج ). مبالغه کردن در فراهم آوردن قوم . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || فراگرفتن ماکیان بیضه
تزمیحلغتنامه دهخداتزمیح . [ ت َ ] (ع مص ) کشتن زماح را که مرغی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به زماح شود.
تزمیعلغتنامه دهخداتزمیع. [ ت َ ] (ع مص ) شتابی کردن و تیز رفتن ناقه . (منتهی الارب ). || بچه ٔ ناتمام افکندن ناقه . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد): زَمَّعت الناقةُ؛ القت ولدها. (متن اللغة).زمعت الناقة؛ رمَّعت . (اقرب الموارد). رجوع به ترمیعشود. || تزمیع بر کاری ، اراده استوار کردن بر آن . (ا
تظمئةلغتنامه دهخداتظمئة. [ ت َ م ِ ءَ ] (ع مص ) تشنه کردن . || لاغر کردن اسب فربه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تضمیر اسب . (از اقرب الموارد). و رجوع به تضمیر شود.
تجمع 1association 2واژههای مصوب فرهنگستانتلفیق مولکولهای یک ماده با یکدیگر یا با مواد دیگر برای شکلدهی گونههای شیمیاییای که با نیروهایی ضعیفتر از پیوندهای شیمیایی گرد هم آمدهاند
تجمع 2meetingواژههای مصوب فرهنگستانجمع شدن موقت گروهی از مردم که در طی چند ساعت به بحث و تبادلنظر و تصمیمگیری دربارۀ مسائل خاصی که ممکن است اجتماعی یا سیاسی باشد، میپردازند؛ این واژه در زبان فارسی بیشتر بار سیاسی به خود گرفته است و به آن دسته از اجتماعات سیاسی گفته میشود که در آنها افرادی، به دعوت حزب یا گروهی، سخنرانی میکنند و
سازوکار تجمعیassociative mechanismواژههای مصوب فرهنگستانسازوکار یک واکنش جانشینی که شامل حد واسطی با عدد همارایی بیشتر از همتافت اولیه است
تجمع 1association 2واژههای مصوب فرهنگستانتلفیق مولکولهای یک ماده با یکدیگر یا با مواد دیگر برای شکلدهی گونههای شیمیاییای که با نیروهایی ضعیفتر از پیوندهای شیمیایی گرد هم آمدهاند
تجمع 2meetingواژههای مصوب فرهنگستانجمع شدن موقت گروهی از مردم که در طی چند ساعت به بحث و تبادلنظر و تصمیمگیری دربارۀ مسائل خاصی که ممکن است اجتماعی یا سیاسی باشد، میپردازند؛ این واژه در زبان فارسی بیشتر بار سیاسی به خود گرفته است و به آن دسته از اجتماعات سیاسی گفته میشود که در آنها افرادی، به دعوت حزب یا گروهی، سخنرانی میکنند و
تجمع مادۀ خشکdry matter accumulationواژههای مصوب فرهنگستانمجموع رشد گیاه اعم از رشد قدیم و جدید در طی یک دورۀ زمانی مشخص
متجمعلغتنامه دهخدامتجمع. [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) فراهم آمده . (آنندراج ). جمع کرده شده و فراهم آورده شده . (ناظم الاطباء). فراهم آمده و جمع گشته .
مستجمعلغتنامه دهخدامستجمع. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجماع . فراهم آمده و با هم جمع شده . (ناظم الاطباء). || خواهان اجتماع . (ناظم الاطباء). || جمعکننده و فراهم آرنده . (غیاث ). || کامل . سرآمد : فیلسوفان گفتند سندباد بر ما به فضل و علم راجح است و در میا
پیشتجمعpre-associationواژههای مصوب فرهنگستانمرحلهای در مسیر واکنش برخی واکنشهای چندمرحلهای که در آن هستار مولکولـی C در جفتهمتافتهای رویارو (encounter pair or encounter complex) با A و نیز B ای که از A شکل میگیرد، حضور دارند