ترشینکلغتنامه دهخداترشینک . [ ت ُ / ت ُ رُ ن َ ] (اِ) رستنیی باشد بوستانی که به عربی حماض گویند و تخم آن را بذرالحماض خوانند. (برهان ). حماض بستانی . (ناظم الاطباء). رجوع به ترشک و ترشه شود.
ترسانکلغتنامه دهخداترسانک . [ ت َ ن َ ] (اِ مرکب ) مَتَرس ِ خرمن و مزرعه و باغ . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مَتَرْسَک .
ترسناکلغتنامه دهخداترسناک . [ ت َ ] (ص مرکب ) مخوف و خوفناک و خطرناک و هولناک . (ناظم الاطباء). || بیمناک . هراسناک . وحشتناک . خائف : و پارسیان از وی سخت ترسناک بودند و هرگاه رجوع به بهرام کردندی و شکایتی نمودندی ایشان را تسکین دادی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span clas
آغریوسلغتنامه دهخداآغریوس . (یونانی ، اِ) حلیمو. حماض البقر. سلق برّی . سلق جبلی . جلناق . آزاددارو. ترشینک . طوطاغ آغرس . سرخ پای . هلموت .
حلیمولغتنامه دهخداحلیمو. [ ح َ ] (اِ) بیخ حماض بری است . بشیرازی بیخ رستنی باشد که آنرا حماض البقر و حماض البری گویند و به فارسی ترشینک خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
ترشهلغتنامه دهخداترشه . [ ت ُ / ت ُ رُ ش َ / ش ِ ] (اِ) نام میوه ای است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || رستنیی باشد که تخم آنرا بعربی بزرالحماض و حب الرشاد خوانند. اگر قدری از آن تخم در خرقه بندند، و ز