ترفیللغتنامه دهخداترفیل . [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن چاه را از آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : رفل الرکیة ترفیلاً. (منتهی الارب ). || بزرگ داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد). || خوار و حقیر نمودن (از اضداد است ). (منتهی الارب
ترفللغتنامه دهخداترفل . [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) تسود و تملک . (متن اللغة). تسود و ترأس . (ذیل اقرب الموارد از لسان العرب ).
مرفللغتنامه دهخدامرفل . [ م ُ رَف ْ ف َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از ترفیل . رجوع به ترفیل شود. || (در اصطلاح عروض ) آن است که بر وتد مستفعلن سببی افزوده شده مستفعلاتن گردیده باشد، چه ترفیل افزودن سبب خفیف است بر رکن مستفعلن . رجوع به المعجم ص 41 شود.
مرفلةلغتنامه دهخدامرفلة. [ م ُ رَف ْ ف َ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مرفل ، نعت مفعولی از ترفیل . رجوع به ترفیل شود. || ناقة مرفلة؛ شتر ماده که پستان آن را بر خرقه بسته باشند و آن خرقه را بر سر پستان وی گذارند تا بپوشد سر پستان را. (منتهی الارب ).
معریلغتنامه دهخدامعری . [ م ُ ع َرْ را ] (ع ص ) برهنه و عریان و ناپوشیده . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). برهنه . مجرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بی مو. (ناظم الاطباء). || معاف و آزاد. (ناظم الاطباء). || فرج معری ؛ کس که گوشت پاره ٔ پایین تلاق باریک شده به کنارش چسفیده باشد. (منتهی ال
تطویللغتنامه دهخداتطویل . [ ت َطْ ] (ع مص ) دراز و فروهشته کردن رسن ستور را در چراگاه و چنین است «طول فرسه ». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دراز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دراز نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) :</sp