تریلغتنامه دهخداتری . [ ت ُرْ را ] (ع ص ، اِ) دست بریده . (منتهی الارب ). دست بریده شده . (ناظم الاطباء). التری من الایدی ؛ المقطوعة. (المنجد).
تریلغتنامه دهخداتری . [ ت َ رْی ْ ] (ع مص ) درنگ نمودن . (منتهی الارب ). درنگی نمودن و سستی کردن .(ناظم الاطباء): تری فی الامر؛ تراخی فیه . (المنجد).
تریلغتنامه دهخداتری . [ ت َ ] (اِ) با یاء مجهول دیوار بسیار بلند و سدی که در پیش چیزی بکشند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بندروغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترا شود.
تریلغتنامه دهخداتری . (اِخ ) مرکز بخشی است در ولایت تارب واقع در پیرنه ٔ علیای فرانسه و بر کنار رود بائیز که 1130 تن سکنه دارد و رجوع به تارب شود.
تریلغتنامه دهخداتری . [ ت َ / ت َرْ ری ] (حامص )رطوبت را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). رطوبت و بلت .(ناظم الاطباء). مقابل خشکی . (آنندراج ) : نخستین که آتش ز جنبش دمیدز گرمیش پس خشکی آمد پدیدوز آن پس ز آرام سردی نمودز س
سوخت تایریtire-derived fuelواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سوخت که از خرد کردن تایرهای فرسوده به دست میآید
گذربرگ تیرTIR carnet, carnet de TIR (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانمجوز سازمان حملونقل بینالمللی جادهای (TIR) به وسایل نقلیۀ باری برای عبور از مرز کشورهای عضو با برخورداری از تسهیلات گمرکی
تایرtyre/ tireواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای لاستیکی که بر روی چرخ وسیلۀ نقلیه سوار میشود بهنحویکه با سطح زمین همواره در تماس است و با کاستن از شدت ضربات ناشی از عوارض جاده و تحمل بار واردشده، حرکت چرخ و جابهجایی وسیلۀ نقلیه را بسیار آسان میکند
رَسَن تایرtire cordواژههای مصوب فرهنگستانرسنی از مواد بسپاری یا معدنی که از تاباندن تکرشتهها یا تکرشتههای چندلا یا نخ شکل میگیرد و برای تقویت تایر به کار میرود
شناسۀ اندازۀ تایرtyre designation, tyre numbering, tyre size designationواژههای مصوب فرهنگستانشـناسـهای حرفی ـ عددی بر روی دیوارۀ تایر که توصیفکنندۀ اندازۀ تایر شامل پهنا، نسبت منظری، قطر رینگ (rim)، شاخص بار و شاخص سرعت تایر است
ارطبلغتنامه دهخداارطب . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رطوبة. بارطوبت تر. با تری بیش از تری دیگری . مرطوب تر.که تری بیش دارد. با تری بیشتر. ترتر. (آنندراج ).
تریاک سایلغتنامه دهخداتریاک سای . [ ت َ / ت ِرْ ] (نف مرکب ) تریاک مال . (ناظم الاطباء). و رجوع به همین کلمه شود.
تریاک کاریلغتنامه دهخداتریاک کاری . [ ت َ / ت ِرْ ] (حامص مرکب ) کشت خشخاش برای تریاک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تری بونینلغتنامه دهخداتری بونین . [ ت ْ ب ُن ِ ی َ ] (اِخ ) مستشار حقوقی روم در قرن ششم میلادی بود که بدست ژوستینین اول بریاست دیوان ایالتی روم رسید و در تدوین مجموعه ٔ تصمیمات معروفترین علمای حقوق روم و همچنین تدوین اصول حقوق ، بر هیئت مأمور این کار سمت ریاست را داشت .
تریاق الافاعیلغتنامه دهخداتریاق الافاعی . [ ت َ / ت ِرْ ق ُل ْ اَ ](ع اِ مرکب ) تریاق الافاعی لمثرود یطوس تریاق اکبر. تریاق فاروق . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تریاق فاروق و تریاق شود.
تری بونوسلغتنامه دهخداتری بونوس . [ت ْ ] (اِخ ) بنقل پروکپوس طبیبی معروف که طبابت دربار روم میکرد. پس از شکست رومیان از انوشیروان ، پادشاه ایران ، برای متارکه ٔ موقت پانصد سنتناری و طبیب مذکور را مطالبه کرد. رومیان آن مبلغ و طبیب را بخدمت نوشیروان گسیل داشتند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
داناتریلغتنامه دهخداداناتری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی داناتر. داناتر بودن . اعلم بودن : مفخر شاهان بتواناتری نامور دهر بداناتری .نظامی .
داونتریلغتنامه دهخداداونتری . [ وِ ](اِخ ) نام قصبه ای به ایالت نورتاپمتون و در بیست هزارگزی شمال غربی آن به انگلیس . (قاموس الاعلام ترکی ).
دختریلغتنامه دهخدادختری . [ دُ ت َ ] (حامص ) به معنی دختره باشد که دوشیزگی وبکارت است . (برهان ) (آنندراج ). در زبان عوام بکارت است . (یادداشت مؤلف ). دخترگی . دخترکی : ور صدهزار عذر بگویی گناه رامر شوی کرده را نبود زیب دختری . سعدی .<
دری شوشتریلغتنامه دهخدادری شوشتری . [ دُرْ ری ی ِت َ ] (اِخ ) جامع و مرتب کننده ٔ تذکره یا سفینه ٔ خوشگو که خود نیز در این تذکره دخل و تصرفهایی کرده و تاریخ 1244 هَ . ق . که در حاشیه ٔ یکی از نسخه ها یادداشتهایی کرده است نشان میدهد که دری در این سال در قید حیات بود
دفتریلغتنامه دهخدادفتری . [ دَ ت َ ] (اِخ ) لقب عثمان بن علی بن عمر، مکنی به ابوالنور و مشهور به عصام الدین ، شاعر و مورخ قرن دوازدهم هجری . رجوع به عثمان (ابن علی ...) شود.