تریاکیلغتنامه دهخداتریاکی . [ ت َ / ت ِرْ ] (ص نسبی ) افیونی را تریاکی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). کسی که به افیون خوردن عادت دارد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). افیونی است . (برهان ). آنکه مبتلا به خوردن یا کشیدن تریاک است . تریاک کش . وافوری . || (اصطلاح ) تریاکی
تریاکیلغتنامه دهخداتریاکی . [ ت َرْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگوران در بخش ماه نشان شهرستان زنجان و 10 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تراقیلغتنامه دهخداتراقی . [ ت َ ] (اِ صوت ) صدای برخورددو چیز و یا شکستن چیزی سخت : آورده اند که روزی جبرئیل بخدمت مصطفی آمد و این آیه را آورد و قوله تعالی : فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات . زمین بجنبید وکوهها بلرزید و تراقی برآمد چنانکه رنگ از روی حضر
تراقیلغتنامه دهخداتراقی . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ ترقوه . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ِ ترقوه ، بمعنی چنبره ٔ گردن . (از آنندراج ). و قیل التراقی اعالی الصدر حیثما یترقی فیه النفس .(اقرب الموارد) : کلا اذ
تریاقیلغتنامه دهخداتریاقی . [ ت ِرْ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن محمدبن ثمامةالتریاقی مکنی به ابونصر از ابی محمد عبدالجباربن محمدبن عبداﷲ الجراحی المروزی و ابی القاسم ابراهیم بن علی و دیگر هریان روایت دارد. و از وی ابوالفتح عبدالملک بن عبداﷲ کروخی (و این آخرین کسی است که از وی در بغداد حدیث کرد) و ابوج
تریاقیلغتنامه دهخداتریاقی . [ ت ِرْ ] (ص نسبی ) منسوب است به تریاق که قریه ای است از قرای هرات . (سمعانی ). و رجوع به تریاق و ماده ٔ بعد شود.