تزاحملغتنامه دهخداتزاحم . [ ت َ ح ُ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (زوزنی ) انبوهی نمودن قوم بر چیزی و گردآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انبوهی و انبوهی کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تنگ گردیدن قوم . (از المنجد): و در دفع تراکم حوادث و تزاحم افواج خصوم و تلاطم امواج هموم تغافل و تخاذل پیشه
تزاعملغتنامه دهخداتزاعم . [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) باهمدیگر سخن ناموثوق بگفتن و اختلاف نمودن . (منتهی الارب ). با همدیگر سخن غیر موثق گفتن و اختلاف کردن . (ناظم الاطباء). با یکدیگر سخن غیرموثق گفتن . (از المنجد) (از متن اللغه ). || تضافر در کاری . (از المنجد) (از متن اللغه ): تزاعموا، تضافروا، ان ک
تجحملغتنامه دهخداتجحم . [ ت َ ج َح ْ ح ُ ] (ع مص ) سوختن از حرص و بخل . (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دلتنگ گردیدن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تنگ گردیدن جا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تجحیملغتنامه دهخداتجحیم . [ ت َ ] (ع مص ) تیز در کسی نگریستن . (تاج المصادر بیهقی ). تیز نگریستن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نگریستن و چشم وانگرفتن . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجعملغتنامه دهخداتجعم . [ ت َ ج َع ْ ع ُ ] (ع مص ) آواز دادن عَود (شتر کلان ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || طمع کردن در چیزی . (اقرب الموارد). طمع کردن . (منتهی الارب ).
تجهملغتنامه دهخداتجهم . [ ت َ ج َهَْ هَُ ] (ع مص ) روی ترش کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ناخوش آمدن . (زوزنی ). ترشرویی کردن با کسی . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). ناخوش کردن و ترشرویی کردن با کسی . (آنندراج ): تجهمه ُ و تجهم له ُ؛ استقبله ُ بوجه کریه . (قطر المحیط) (اقرب الموارد): الدهر یتجهم
ازدحامفرهنگ فارسی معین(اِ دِ) [ ع . ] (مص ل .) انبوه شدن ، انبوه جمعیت ، مزاحمت ، تزاحم . ج . ازدحامات .
تصدیعفرهنگ مترادف و متضاد۱. اذیت، تزاحم، دردسر، زحمت، صداع، مزاحمت ۲. درد سر دادن، باعثزحمت شدن، مزاحم شدن، مصدع شدن
متزاحملغتنامه دهخدامتزاحم . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) انبوهی نماینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). انبوه شده و فشار داده شده بر یکدیگر. (ناظم الاطباء). || گرد آینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). گروه گرد آمده و جمع شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تزاحم شود.