تسکینلغتنامه دهخداتسکین . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار که در بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین و بر 54 هزارگزی باختر معلم کلایه و 30 هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 59</s
تسکینلغتنامه دهخداتسکین . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم علیا که در بخش سیردان شهرستان زنجان و 36 هزارگزی شمال باختری سیردان و سر راه عمومی مالرو طارم بالا به منجیل قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 264 تن سکنه دارد. آ
تسکینلغتنامه دهخداتسکین . [ ت َ ] (ع مص ) بیارامانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آرام دادن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ساکن و آرام قرار دادن کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). با لفظ دادن و کردن مستعمل . (آنندراج ). سکون و عدم حر
تسکنلغتنامه دهخداتسکن . [ ت َ س َک ْ ک ُ ] (ع مص ) بیچاره شدن .(تاج المصادر بیهقی ). درویش شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مسکین شدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || مانند مسکین گشتن : تسکین الرجل ؛ اذا تشبه بالمسکین . (منتهی الارب ). مانند مسکین گشتن . (از ناظم الاطباء)
تشکنلغتنامه دهخداتشکن . [ ت َ ک َ] (اِخ ) دهی از دهستان سماق ، بخش چگنی شهرستان خرم آباد. کوهستانی و معتدل است و 480 تن سکنه دارد. آب آن از سراب رفسنجان و محصول آنجا غلات و لبنیات است و مردم آنجا به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و در چادر و خانه ساکنند. (از
تشکنواژهنامه آزادتشکن دهستانی ست بزرگ واقع در شهرستان دوره چگنی و به مرکزیت روستای سرانبار کلانتری تشکن دهستانی سرسبز و بسیار خوش آب و هواست که در بین کوه های سر به فلک کشیده سفید کوه و قلعه رکن الدین محصور می باشد . آب آشامیدنی این دهستان از سرابی در جوار سفید کوه با نام سراب رفتخان تأمین که بسیار خوشگوار و سالم م
تسکین دادنلغتنامه دهخداتسکین دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . تسلی دادن . ملایم کردن . (ناظم الاطباء) : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید به عاجل الحال این کار را لختی تسکین توان داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329).به ذکا کرد ملک ر
تسکیندهندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی سکیندهنده، مسکن، آرامبخش، ضددرد، تببر، التیام بخش پماد، مرهمگونه موجب آرامش خاطر، دلارام، دلنواز
تسکین دادنلغتنامه دهخداتسکین دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . تسلی دادن . ملایم کردن . (ناظم الاطباء) : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید به عاجل الحال این کار را لختی تسکین توان داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329).به ذکا کرد ملک ر
تسکین دادنلغتنامه دهخداتسکین دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . تسلی دادن . ملایم کردن . (ناظم الاطباء) : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید به عاجل الحال این کار را لختی تسکین توان داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329).به ذکا کرد ملک ر
تسکین کردنلغتنامه دهخداتسکین کردن . [ ت َ کی ک َ دَ ] (مص مرکب ) آرام کردن و از حالت هیجان چیزی را انداختن . (ناظم الاطباء) : بزن نشتر ز چشم مست بر شریان تاک دل به این شربت مگر تسکین توان کردن تب ما را.خان واضح (از آنندراج ).
تسکین بخشلغتنامه دهخداتسکین بخش . [ ت َ ب َ ] (نف مرکب ) آرام کننده . || نامه ٔ تعزیت . (ناظم الاطباء).
تسکین سازلغتنامه دهخداتسکین ساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) آرام کننده . آسایش رساننده . تسلی دهنده . درمان کننده ٔ درد. طبیب : در این علت سرای دهر خرسندی طبیبت بس چو تسکین سازت این باشد کند درد تو درمانی .خاقانی .
تسکین فزالغتنامه دهخداتسکین فزا. [ ت َ ف َ] (نف مرکب ) تسلی بخش . افزاینده ٔ آرامش : چو تبخال کو تب برد درد دل رابه از درد، تسکین فزایی نبینم .خاقانی .