تشعیثلغتنامه دهخداتشعیث . [ ت َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). پریشان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دور کردن و دفع نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دفع کردن و راندن از کسی . (از اقرب الموارد). || نکوهیدن کسی را. (م
تشعیثفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در عروض، حذف یکی از دو متحرک در وتد مجموع چنانکه از فاعلاتن، فاعاتن یا فالاتن بماند و مفعولن بهجایش بگذارند و آن را مشعث گویند.۲. [قدیمی] پراکنده کردن؛ پراکنده کردن چیزی.۳. [قدیمی] دور کردن.۴. [قدیمی] غذا کم خوردن.
تسعدلغتنامه دهخداتسعد. [ ت َ س َع ْ ع ُ ] (ع مص ) گیاه سعدان جستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از المنجد). || ضد تشؤم . (المنجد). و رجوع به تشؤم شود.
تسهیدلغتنامه دهخداتسهید. [ ت َ ] (ع مص ) بیخواب گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بیخواب گردانیدن کسی و بیدار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || از بین بردن غم و اندوه خواب کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تشحذلغتنامه دهخداتشحذ. [ ت َ ش َح ْ ح ُ ] (ع مص ) راندن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). طرد کردن کسی را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): تشحذنی فلان و ترعفنی ؛ ای طردنی و عنانی . (اقرب الموارد). || الحاح کردن کسی را در سؤال . (از متن اللغة) (از المنجد).
تشحطلغتنامه دهخداتشحط. [ ت َ ش َح ْ ح ُ ] (ع مص ) جنبیدن بچه در سلا.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || در خون گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). طپیدن کشته در خون . (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تشحیذلغتنامه دهخداتشحیذ. [ ت َ ] (ع مص ) تیز کردن کارد را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد و شمشیر و جز آن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). تیز کردن . جلا دادن : نه از تأمل اشارات و تجارب این کتاب خاطر انور قاهری را تشحیذی صورت بندد و نه از مطالعه ٔ این عبارات
تشعثلغتنامه دهخداتشعث . [ ت َ ش ع ْ ع ُ ] (ع مص ) پراکنده شدن و شاخ شاخ شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پراکنده و پریشان شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تفرق قوم . (از اقرب الموارد). و رجوع به تشعب شود. || بر همدیگر نشستن موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب المو
مشعثلغتنامه دهخدامشعث . [ م ُ ش َع ْ ع َ ] (ع ص ) (اصطلاح عروض ) در عروض یکی از دو متحرک وتد است که افکنده شده . (منتهی الارب ). به اصطلاح عروض ، یکی از دو متحرک وتد را گویند که افکنده شده باشد. (ناظم الاطباء). چون مفعولن از فاعلاتن خیزد مشعث خوانند یعنی ژولیده و آشفته گردانیده . (المعجم فی م
مجتثلغتنامه دهخدامجتث . [ م ُ ت َث ث ] (ع ص ) از بیخ برکنده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). اسم مفعول از اجتثاث است به معنی استیصال الشی ٔ من اصله ، یعنی برکندن چیز ازبن آن . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (در اصطلاح عروض ) نام بحری است از نوزده بحور شعر چرا که اجتثاث از بیخ برکندن اس
رمللغتنامه دهخدارمل . [ رَ م َ ] (ع اِ) باران اندک .(مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). اندک از باران . (اقرب الموارد). باران خفیف . (از متن اللغة). || فزونی در چیزی . (منتهی الارب ). زیادتی در چیزی . (از اقرب الموارد). || خطهای پای گاو دشتی مخالف سایر رنگ او. (منتهی الارب ). خطوطی است در پاهای گ