تعلقلغتنامه دهخداتعلق . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع مص ) چنگ درزدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). درآویختن . (تاج المصادر بیهقی ). درآویختن به چیزی و دوست داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). پیوستگی و دوستی و محبت و دلبستگی و اتصال و ارتباط. (از ناظم الاطباء)
تعلقفرهنگ فارسی عمید۱. آویخته شدن؛ درآویختن به چیزی.۲. دلبستگی داشتن به کسی یا چیزی؛ علاقه و پیوستگی داشتن.
تعلیقلغتنامه دهخداتعلیق . [ ت َ ] (ع مص )درآویختن . (زوزنی ) (دهار) (از تاج المصادر بیهقی ). درآویختن چیزی را به چیزی و متعلق گردانیدن . یقال : علقه فتعلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). درآویختن چیزی را بچیزی و بر چیزی ، درآویختن و معلق گردانیدن آن . (از اقرب الموارد). آویختن چ
تحلقلغتنامه دهخداتحلق . [ ت َ ح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) حلقه بنشستن مردمان . (تاج المصادر بیهقی ). حلقه حلقه شدن مردمان . (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). || هاله نمودن ماه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هاله گرفتن اطراف ماه . (از اقرب الموا
تحلیقلغتنامه دهخداتحلیق . [ ت َ ] (ع مص ) بسیار ستردن سر. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). موی بستردن . (زوزنی ). سر ستردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). نیک ستردن موی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || انداختن چیزی بسوی کسی . (منتهی الارب ) (نا
تهلقلغتنامه دهخداتهلق . [ ت َ هََ ل ْ ل ُ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تهلکلغتنامه دهخداتهلک . [ ت ُ هَُ ل ْ ل ِ ] (ع ص ) باطل و ناچیز. یقال : وقع فی وادی تهلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): وادی تهلک ؛ ممنوعاً، الباطل . (اقرب الموارد).
تعلقدارلغتنامه دهخداتعلقدار. [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (نف مرکب ) مالک و خداوند ملک و زمین دار. (ناظم الاطباء).
تعلقهلغتنامه دهخداتعلقه . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ق َ ] (از عربی ، اِ) خویشی و قرابت و ارتباط و اتصال . || مالکیت و تصرف زمین و یا ملک . || حق زحمت و اجرت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعلق و دیگر ترکیبهای آن شود.
تعلقاتلغتنامه دهخداتعلقات . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، علایق و دلبستگی و ارتباط. (ناظم الاطباء). || متعلقات و ارتباطات و عقار و تملکات . (ناظم الاطباء).- تعلقات دنیوی ؛ علایق دنیوی و دلبستگی به این جهان . (ناظم الاطباء).
تعلقدارلغتنامه دهخداتعلقدار. [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (نف مرکب ) مالک و خداوند ملک و زمین دار. (ناظم الاطباء).
تعلقهلغتنامه دهخداتعلقه . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ق َ ] (از عربی ، اِ) خویشی و قرابت و ارتباط و اتصال . || مالکیت و تصرف زمین و یا ملک . || حق زحمت و اجرت . (ناظم الاطباء). و رجوع به تعلق و دیگر ترکیبهای آن شود.
تعلق داشتنلغتنامه دهخداتعلق داشتن . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ت َ ] (مص مرکب ) پیوند داشتن . بستگی داشتن علاقه و دلبستگی داشتن . دوستی و محبت داشتن . خواهانی . کشش و پیوستگی : دلی که با سر زلفت تعلقی داردچگونه جمع شود با چنین پریشانی . سعدی .با چ
تعلق کردنلغتنامه دهخداتعلق کردن . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوستگی . توجه کردن . روی آوردن : ز هست و نیست ، خداوند هست و نیست ، بری است بدین دو، خلق تعلق کند، نه خالق بار. ناصرخسرو.من به اعتماد تو تعلق به گواهی درخت کردم . (
تعلق گرفتنلغتنامه دهخداتعلق گرفتن . [ ت َ ع َل ْ ل ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اتصال و ارتباط داشتن . پیوستگی داشتن : سعی نکنم در شکست هیچ چیز که بیعت به آن تعلق گرفته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316). و خدا چنانکه داناست بر آنکه من آن را بگردن گر
خاص تعلقلغتنامه دهخداخاص تعلق . [ خاص ص ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اراضی مخصوص به حکومت که از اشخاص مرده ٔ بی وارث ضبط شده است . (ناظم الاطباء).
متعلقلغتنامه دهخدامتعلق . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرمادوز شهرستان اهر است که 143 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ج 4 ص 484).
متعلقلغتنامه دهخدامتعلق . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل َ ] (ع اِ) جائی که در آن چیزی آویزان شده . || علاقه و دلبستگی . (ناظم الاطباء). || (اصطلاح نحو) فعل یا شبه فعلی است که جار و مجرور و ظرف بدان تعلق دارد. (از اقرب الموارد).
متعلقلغتنامه دهخدامتعلق . [ م ُ ت َ ع َل ْ ل ِ ] (ع ص ) درآویزنده به چیزی . (آنندراج ). آویزان . (ناظم الاطباء). || علاقه دارنده و آویزان و آویخته و ملحق شده و پیوند شده و اتصال یافته . (ناظم الاطباء). بازبسته . وابسته : و از هیچ رو فائده رسان را فائده نمیداند و نفع را