تغذیلغتنامه دهخداتغذی . [ت َ غ َذْ ذی ] (ع مص ) خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) : شوهر زن را میکشت و می جوشانید و با اجزا و اعضاء او تزجی و تغذی میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 327). || مطاوع تغذیه . (از اقرب
تغدیلغتنامه دهخداتغدی . [ ت َ غ َدْ دی ] (ع مص ) چاشت خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طعام صبح خوردن . (آنندراج ).
تغاضیلغتنامه دهخداتغاضی . [ ت َ ] (ع مص ) بیخبری نمودن از کسی و تغافل کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تغافل از کسی . (از اقرب الموارد). || پلک را بر یکدیگر گذاشتن چنانکه چیزی مشاهده نگردد. (از اقرب الموارد).
تغدیةلغتنامه دهخداتغدیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) کسی را چاشته دادن . (زوزنی ). چاشت دادن . (تاج المصادر بیهقی ). چاشت خورانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغدی شود.
تغذیةلغتنامه دهخداتغذیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) خورش دادن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرورانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پروردن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بریدن شتر کمیز را. (منتهی الارب ) (ناظ
تغذیةلغتنامه دهخداتغذیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) خورش دادن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرورانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پروردن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بریدن شتر کمیز را. (منتهی الارب ) (ناظ
تغذیه 1feeding 1واژههای مصوب فرهنگستاندر ریختهگری، رساندن فلز مذاب به منطقۀ درحالانجماد، معمولاً با آهنگی مناسب برای پر کردن حفره در جلوی پیشانی انجماد و بهمنظور جبران هرگونه تنجش در حین انجماد
متغذیلغتنامه دهخدامتغذی .[ م ُ ت َ غ َذْ ذی ] (ع ص ) خورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غذاخورنده . || پرورش کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تغذی شود.
اجزاءلغتنامه دهخدااجزاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها : کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا. قطران .شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزجّی و تغذّی میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).اجزای وی است
تزجیلغتنامه دهخداتزجی . [ ت َ زَج ْ جی ] (ع مص )به اندکی روزگار گذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بس کردن و اکتفا نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به چیزی بس کردن . (آنندراج ). بچیزی اکتفا کردن .(از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد): تزج من دنیاک بالبلاغ ؛ ای اکتف منها ببلغ
غذولغتنامه دهخداغذو. [ غ َذْوْ ] (ع مص ) خورش دادن : غذاه غذواً.(منتهی الارب ) (آنندراج ). غذاه بالغذاء؛ اعطاه ایاه ،یقال : «غذی بلبان الکرم ، و النار تغذی بالحطب ». (اقرب الموارد). || مؤثر شدن و نافع بودن و کفایت کردن : غذا الطعام الصَبی َّ؛ نجع فیه و کفاه . (اقرب الموارد). || منقطع گردیدن
زامورلغتنامه دهخدازامور. (اِ) نوعی ماهی است . مؤلف نزهت نامه ٔ علائی آرد: آن را زامور و زامار خوانند و صیاد آن را سخت مبارک دارد و بدیدارش ملاح فال گیرد... و باشد که ماهی بزرگ بیاید تا کشتی بشکند و مردم بخورد. این زامور در گوش او شود و همی جمبد تا آن ماهی بزرگ از درد ستوه شده و سنگی بزرگ یا د
تغذیه کردنلغتنامه دهخداتغذیه کردن . [ ت َ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غذا خوردن و پرورش دادن . (ناظم الاطباء).
تغذیةلغتنامه دهخداتغذیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) خورش دادن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پرورانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). پروردن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بریدن شتر کمیز را. (منتهی الارب ) (ناظ
متغذیلغتنامه دهخدامتغذی .[ م ُ ت َ غ َذْ ذی ] (ع ص ) خورنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غذاخورنده . || پرورش کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تغذی شود.