تنسملغتنامه دهخداتنسم . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) دم زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نفس زدن . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تنفس . (اقرب الموارد). || دم بخود کشیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || بوئیدن نسیم را، الحدیث : لما تنسموا روح الحیوة؛ ای وجدوا نسی
تنسیملغتنامه دهخداتنسیم . [ ت َ ] (ع مص ) درشدن در کاری وآغاز کردن ، و قیل لایکون الا فی شر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آغاز کاری کردن . (از اقرب الموارد). || زنده کردن و آزاد گردانیدن نسمة را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نفس زدن ودم بخود کشیدن و دریافتن نسیم . (آنندرا
تنشملغتنامه دهخداتنشم . [ ت َ ن َش ْ ش ُ ] (ع مص ) آغاز کردن کاری را. || نرمی کردن در علم خواستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنشیملغتنامه دهخداتنشیم . [ ت َ ] (ع مص ) بوی گوشت بگشتن . (تاج المصادر بیهقی ). برگردیدن گوشت و بوی گرفتن آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درشدن در کاری . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آغازکردن کاری را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || در بدی شد
متنسملغتنامه دهخدامتنسم . [ م ُ ت َ ن َس ْ س ِ ] (ع ص ) دم زننده . || دم به خود کشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی . رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم . (ناظم الاطباء).
نسملغتنامه دهخدانسم . [ن َ س َ ] (ع اِ) دَم روح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نفَس روح . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انسام ، نسم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تاسه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || دم باد نرم ، و اول بادی که وزیدن گیرد. و فی الحدیث : بعثت فی نسم
متنسملغتنامه دهخدامتنسم . [ م ُ ت َ ن َس ْ س ِ ] (ع ص ) دم زننده . || دم به خود کشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی . رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم . (ناظم الاطباء).