تولک

tulak

معنی

۱. زیرک.
۲. چابک.
۳. مرغ پرریخته.
⟨ تولک رفتن: (مصدر لازم) ریختن پَرِ پرنده تا پرهای تازه به‌جای آن بروید.

جست‌وجوی دقیق

تولک

لغت‌نامه دهخدا

تولک . [ ل َ ] (ص ) باذکاوت و زیرک و هوشمند و بافراست و جلد چابک . (ناظم الاطباء). زیرک . چابک . || پرریخته . (فرهنگ فارسی معین ).کریزکرده و پرریخته . (ناظم الاطباء). کریز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به کریز و تولک کردن شود.

تولک

فرهنگ فارسی عمید

۱. زیرک.۲. چابک.۳. مرغ پرریخته.&lang; تولک رفتن: (مصدر لازم) ریختن پَرِ پرنده تا پرهای تازه به‌جای آن بروید.

تولک

فرهنگ فارسی معین

(لَ) (ص .)1 - زیرک ، چابک . 2 - مرغ پر - ریخته .

تولک

گویش مازنی

ریختن مو و پر حیوانات و پرندگان جهت آوردن موها و پرهای تازه ...

جست‌وجوی هم‌آوا

تولک، تولک رفتن

گویش تهرانی

پرریختن پرنده

تولک کردن

لغت‌نامه دهخدا

تولک کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کریز کردن و پرریختن پرندگان مانند چرغ و شاهین و جز آن . (ناظم الاطباء). ریختن بعض حیوان پر یا موی را در موسمی معلوم از سال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.

تولک کرده

لغت‌نامه دهخدا

تولک کرده . [ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کریزکرده . کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.

تولک آب

لغت‌نامه دهخدا

تولک آب . [ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

تولک خانه

لغت‌نامه دهخدا

تولک خانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کریزگاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.

جست‌وجوی مشابه

تولک، تولک رفتن

گویش تهرانی

پرریختن پرنده

تولکی

لغت‌نامه دهخدا

تولکی . [ ل َ ] (ص نسبی ) کریزی . کریزکرده : باز تولکی ؛ باز کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن شود.

تولکان

لغت‌نامه دهخدا

تولکان . (اِخ ) دهی از دهستان باراندوزچای است که در بخش حومه ٔ شهرستان ارومیّه واقع است و 126 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

تولکی

لغت‌نامه دهخدا

تولکی . [ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ترگور است که در بخش سلوانای شهرستان ارومیّه واقع است و 146 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

تولکی

فرهنگ فارسی عمید

۱. خلاب؛ گنداب؛ لجن‌زار؛ زمین پر‌گل‌ولای.۲. (کشاورزی) نشا کردن برنج.

جست‌وجوی متن

ضیاءالدین

لغت‌نامه دهخدا

ضیاءالدین . [ ءُ د د ] (اِخ ) قاضی تولک . رجوع به قاضی تولک شود.

moults

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گل، پوست انداختن، تولک رفتن، موی ریختن

molt

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ریختن، پوست انداختن، تولک رفتن، موی ریختن

molted

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گلوله، پوست انداختن، تولک رفتن، موی ریختن

moult

دیکشنری انگلیسی به فارسی

گریم، پوست انداختن، تولک رفتن، موی ریختن

جست‌وجوی هم‌آغاز

تولکی

لغت‌نامه دهخدا

تولکی . [ ل َ ] (ص نسبی ) کریزی . کریزکرده : باز تولکی ؛ باز کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن شود.

تولک کردن

لغت‌نامه دهخدا

تولک کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کریز کردن و پرریختن پرندگان مانند چرغ و شاهین و جز آن . (ناظم الاطباء). ریختن بعض حیوان پر یا موی را در موسمی معلوم از سال . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.

تولک کرده

لغت‌نامه دهخدا

تولک کرده . [ ل َ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کریزکرده . کریزی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای آن و تولکی شود.

تولک آب

لغت‌نامه دهخدا

تولک آب . [ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان بخش سرباز شهرستان ایرانشهر است که 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

تولک خانه

لغت‌نامه دهخدا

تولک خانه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کریزگاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تولک و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.

ترجمه مقاله