تکمارلغتنامه دهخداتکمار. [ ت ُ ] (اِ) بمعنی تخمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). و آنرا تُکمُر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). تیری است بی پیکان که بجای پیکان گرهی بشکل تخم کبوتر دارد و از آن او را تخمار و تکمار نیز خوانند. منسوب
تقمرلغتنامه دهخداتقمر. [ ت َ ق َم ْ م ُ ] (ع مص ) غالب آمدن در قمار. || به نکاح در آوردن زن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزدیک کسی در شدن به ماهتاب . (تاج المصادر بیهقی ). به ماهتاب بیرون آمدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). |
تکمرلغتنامه دهخداتکمر. [ ت ُ م َ ] (اِ) مخفف تکمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی از چوب و استخوان دارد. (برهان ). مخفف تکمار است . (آنندراج ). تکمار. (ناظم الاطباء). تیری معروف که برای مرغانش فرستند. عامه تکه گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به تکه و تکمار و تخمار شود.
تقامرلغتنامه دهخداتقامر. [ ت َ م ُ ] (ع مص ) با هم قمار بازیدن . (زوزنی ) (دهار). قمار با یکدیگر. (ناظم الاطباء). همدیگر به گرو چیزی باختن و نبرد کردن باهم به گرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تکامرلغتنامه دهخداتکامر. [ ت َ م ُ ] (ع مص ) سر نره ٔ همدیگر نگریستن که کدام بزرگتر است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تکمرلغتنامه دهخداتکمر. [ ت ُ م َ ] (اِ) مخفف تکمار است و آن تیری باشد بی پیکان و بجای پیکان گرهی از چوب و استخوان دارد. (برهان ). مخفف تکمار است . (آنندراج ). تکمار. (ناظم الاطباء). تیری معروف که برای مرغانش فرستند. عامه تکه گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به تکه و تکمار و تخمار شود.
تخمارلغتنامه دهخداتخمار. [ت ُ ] (اِ) تیری که پیکان ندارد و بجای پیکان گرهی دارد. (برهان ). تیر بی پیکان و بی پر که تُکمار و تُکه گویند. (فرهنگ رشیدی ). تیری که بجای پیکان گرهی داشته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تکمار و تُکه شود.
تگمرلغتنامه دهخداتگمر. [ ت ُ م َ ] (اِ) تیر تخمار است و آن تیری باشد که بجای پیکان گرهی از چوب دارد. (برهان ). تیری بود معروف که آن را عامه تکه گویند. (فرهنگ جهانگیری ). تُکمار تیری است معروف که عامه تکه گویند. (فرهنگ رشیدی ). تکمر و تخمار. (ناظم الاطباء). رجوع به تکمار و تکمر و تخمار و تکه ش