ثیابلغتنامه دهخداثیاب . (ع اِ) ج ِ ثوب . جامه ها : اینکه توبینی نه همه مردمندبلکه ذئابند بزیر ثیاب . ناصرخسرو.در ثیاب ربوده از درویش کی بدست آیدت بهشت و ثواب . ناصرخسرو.|| تَعلق ّ بثیاب اﷲ؛ ای بأس
تاب تابلغتنامه دهخداتاب تاب . (نف مرکب ) پرتوافکن ، نورافشاننده : ای عوض آفتاب روز و شبان تاب تاب تو بمثل چون عقاب حاسد ملعونت خاد.منوچهری .
طاب طابلغتنامه دهخداطاب طاب . (اِ) طبطاب : و بگذشته شدن او توان گفت که سواری و چوگان و طاب طاب و دیگر آداب این کار مدروس شد. (تاریخ بیهقی ). رجوع به طبطاب شود.
تب و تابلغتنامه دهخداتب و تاب . [ ت َ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، از اتباع ) تف و تاب . تاب و تب . رنج و سوز. سوز و گداز. رجوع به تاب و تب ، و تف شود.
ثیابیلغتنامه دهخداثیابی . [ بی ی ] (اِخ ) محمودبن عمر. محدث است و از آن رو وی را ثیابی گویند که جامه دار حمام بود.
ثیابیلغتنامه دهخداثیابی . [ بی ی ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی در مائه ٔ دهم هجری . او امی بود و شغل خیاطت میورزید و از آنرو تخلص ثیابی گرفت . (قاموس الاعلام ).
تحمةلغتنامه دهخداتحمة. [ ت َ ح ِم ْ م َ ] (ع اِ) ثیاب تحمة؛ جامه ها که طلاق دهنده زن را در متعه ٔ وی دهد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه طلاق دهنده زن را در تمتیع وی پوشاند. ثیاب التحمة؛ ما یلبس المطلق امرأته اذا متعها. (اقرب الموارد).
نرسلغتنامه دهخدانرس . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است در عراق عرب که در آنجا پارچه می سازند. (ناظم الاطباء). ثیاب نرسیة منسوب به وی است . (منتهی الارب ).
ثیابیلغتنامه دهخداثیابی . [ بی ی ] (اِخ ) محمودبن عمر. محدث است و از آن رو وی را ثیابی گویند که جامه دار حمام بود.
ثیابیلغتنامه دهخداثیابی . [ بی ی ] (اِخ ) یکی از شعرای عثمانی در مائه ٔ دهم هجری . او امی بود و شغل خیاطت میورزید و از آنرو تخلص ثیابی گرفت . (قاموس الاعلام ).
خیرالثیابلغتنامه دهخداخیرالثیاب . [ خ َ رُث ْ ثی ] (ع اِ مرکب ) بهترین لباسها. کنایه از جامه ٔ سپید. (شرفنامه ٔ منیری ) : شاخ جواهرفشان ساخته خیرالنثارسوسن سوزن نمای دوخته خیرالثیاب . خاقانی .تا شب تو گشت صبح صبح تو عید لقاجامه ٔ عی