جردیکشنری عربی به فارسیازي , کاهنده , مفعول به , مفعول عنه , مفعول منه , صيغه الت , رافع , مربوط به مفعول به يا مفعول عنه
جرفرهنگ فارسی عمید۱. شکاف؛ رخنه؛ چاک.۲. شکاف زمین: ◻︎ ایزد بر آسمانت همیخواند / تو خویشتن چرا فکنی در جر (ناصرخسرو: ۴۶).۳. جوی؛ نهر کوچک.
جرفرهنگ فارسی عمید۱. در نحو عربی، حرکت زیر دادن به کلمه.۲. [قدیمی] بهسوی خود کشیدن.۳. [قدیمی] کشیدن؛ امتداد دادن.۴. (اسم) اعراب کسره؛ زیر.⟨ جرِّاِثقال: [قدیمی] =جرثقیل
جرفرهنگ فارسی عمیدصدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.⟨ جر خوردن: (مصدر لازم)۱. پاره شدن پارچه یا کاغذ.۲. شکاف برداشتن.⟨ جر دادن: (مصدر متعدی) پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آنها.⟨ جر زدن: (مصدر لازم)۱. انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات د