جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج َ رَ ] (اِخ ) هاشم بن الغازبن ربیعةبن عمروبن عوف . از روات مشهور بود. (از تاج العروس ).
جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج َ رَ ] (اِخ ) یزیدبن اسود. از روات بود و از ابوعمر روایت کرد. (از تاج العروس ).
جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج َ رَ شی ی ] (ص نسبی ) این کلمه منسوب است به «جرج » و جرشی نام شخصی است که مخلافی از یمن بدو نسبت دهند و جماعتی از محدثان بجرشی شهرت دارند. (از تاج العروس ذیل جرج ).
جرشیلغتنامه دهخداجرشی . [ ج ِ رَشی ی ] (ع اِ) تن مردم .(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء خطی ) (بحر الجواهر). || نفس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به معنی نفس و غیرفصیح است . (از اقرب الموارد).