جزمةلغتنامه دهخداجزمة. [ ج َ م َ ] (ع مص ) یک بار خوردن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). یک بار خوردن در شبانه روز.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ).
جزمةلغتنامه دهخداجزمة. [ ج َ م َ ] (معرب ، اِ) کفش ساقه بلند و به این معنی دخیل است . (از متن اللغة). نوعی کفش ساق بلند است که ساق نزدیک به زانو میرسد و آن معرب است از جزمه ٔ ترکی . (از قطرالمحیط).
جزمةلغتنامه دهخداجزمة. [ ج ِ م َ ] (ع اِ) پاره ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || یک گله از شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). گله ٔ اشتر. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || صد رأس به بالا از مواشی یا ده رأس تا چهل رأس از مواشی
جزمةدیکشنری عربی به فارسیپوتين ياچکمه , اخراج , چاره يافايده , لگدزدن , باسرچکمه وپوتين زدن , چکمه ساقه بلند
زجمةلغتنامه دهخدازجمة. [ زَ / زِ م َ ] (ع اِ) کلمه ٔ نرم و خفی . گویند: ما سمعت له زجمه ؛ نشنیدم از او کلمه . و نیز گویند: ما یعصیه زجمة؛ یعنی یک کلمه سر از فرمان او نمی پیچد. (از منتهی الارب ). آن است که بشنوی چیزی از یک کلمه ٔ پنهانی را. گویند: لم اسمع له ز
زجمةلغتنامه دهخدازجمة. [ زَ م َ ] (ع اِ) زحرة که بچه با آن بیرون آید. گویند: ولدته بزجمة؛ یعنی او را با درد (زحرة) بزاد. (از اقرب الموارد). زجمة و زحمة و زکمة، درد زاییدنست که بیرون می آید با آن بچه . (از ترجمه ٔ قاموس ). || آواز خفیف و نرم و آهسته ، مرادف نأمة. گویند: ما عصیته زجمة و لا نأ
جزمهلغتنامه دهخداجزمه . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قشگلدره از بخش آبیک از شهرستان قزوین . محصول آن غلات ، بن شن ، انگور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
جزیمةلغتنامه دهخداجزیمة. [ ج َ م َ ] (اِخ ) ابن العابد مکنی به ابومحمد. ذکر او در سیرة عمربن عبدالعزیز آمده است . رجوع به کتاب مذکور ص 157 شود.