جستجولغتنامه دهخداجستجو. [ ج ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) طلب . (فرهنگ فارسی معین ). تلاش . (ناظم الاطباء). جستجوی . جست وجو. جست و جوی . (از فرهنگ فارسی معین ) : هرکه مرد است او بود در جستجو معنی پرست هرکه زن طبع است کارش رنگ و بوی است و نگار. سنا
جهان جستجولغتنامه دهخداجهان جستجو. [ ج َ ن ِ ج ُت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیای امتحان . عالم کشش و کوشش . عالم مادی و ظاهری . (فرهنگ فارسی معین ).
جستجو کردنلغتنامه دهخداجستجو کردن . [ ج ُ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوشش کردن . تلاش کردن . (از ناظم الاطباء). || کاوش کردن . (یادداشت مؤلف ). طلب . تفتیش . تفحص . فحص . بحث : سزد گر بگوئی تو ای نامجوی که آنجا کرا میکنی جستجوی . فردوسی .و
جستجویلغتنامه دهخداجستجوی . [ ج ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) جستجو، در تمام معانی . رجوع به این کلمه شود : به رستم چنین گفت کاین جستجوی چه باید همی خیره وین گفتگوی . فردوسی .به ایران رسد زود این گفتگوی کس آید به توران بدین جستجوی . <
searchedدیکشنری انگلیسی به فارسیجستجو کرد، جستجو کردن، گشتن، پژوهیدن، پوییدن، بازرسی کردن، بادقت جستجو کردن، طلب کردن، طلبیدن
جستجو کردنلغتنامه دهخداجستجو کردن . [ ج ُ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوشش کردن . تلاش کردن . (از ناظم الاطباء). || کاوش کردن . (یادداشت مؤلف ). طلب . تفتیش . تفحص . فحص . بحث : سزد گر بگوئی تو ای نامجوی که آنجا کرا میکنی جستجوی . فردوسی .و
جستجوی کردنلغتنامه دهخداجستجوی کردن . [ ج ُ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جستجو کردن ، در تمام معانی . رجوع به این کلمه شود : هر گه که جستجوی کنی دین رادنیا به پیشت آید ناجسته . ناصرخسرو.کرد بسی جستجوی در همه عالم ندیدتازه تر از جود تو چشم
جستجویلغتنامه دهخداجستجوی . [ ج ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) جستجو، در تمام معانی . رجوع به این کلمه شود : به رستم چنین گفت کاین جستجوی چه باید همی خیره وین گفتگوی . فردوسی .به ایران رسد زود این گفتگوی کس آید به توران بدین جستجوی . <
جهان جستجولغتنامه دهخداجهان جستجو. [ ج َ ن ِ ج ُت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیای امتحان . عالم کشش و کوشش . عالم مادی و ظاهری . (فرهنگ فارسی معین ).