جلیللغتنامه دهخداجلیل . [ ج َ ] (اِخ )کوهی است در ساحل شام که سلسله ٔ آن تا نزدیک حمص کشیده شده است . معاویه متهمان بقتل عثمان بن عفان را درآنجا بزندان می افکند. ابن فقیه گوید: خانه ٔ نوح نبی در کوه جلیل نزدیک حمص در دهی بنام سحر قرار داشت و گویند در آنجا تنور فوران کرد. (از معجم البلدان ).<b
جلیللغتنامه دهخداجلیل . [ ج ُ ل َ ] (اخ ) نام شخصی که گربه ٔ بسیار نگاه می داشت . (ناظم الاطباء) (از برهان ).
جلیللغتنامه دهخداجلیل . [ ج ُ ل َ ] (ع اِ مصغر) مصغر جُل ،پرده و چادر و کجاوه پوش باشد. (برهان ) : بر گرد رخش [ سیب ] بر نقطی چند ز بسدوندر دم او سبز جلیلی ز زمرد.منوچهری (از حاشیه ٔ برهان ).|| جل اسب را نیز گویند. (ناظم الاطباء) (
زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع اِمص ، اِ) لغزش . اسم است زلیل را. زلیلی مثله ُ. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از غیاث ) : چون آدمی شدی چو فرشته نیامدی تن پاک گشته از علل و نامه از زلل . سوزنی .در زیر بار جرم و ز
زلللغتنامه دهخدازلل . [ زَ ل َ ] (ع مص ) بلغزیدن . (زوزنی ). بلغزیدن و سهو افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). لغزیدن قدم . (دهار). لغزیدن در گل یا در سخن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سبک سرین گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زَل َّ زَلاّ ً و زللاً وزلولاً و زلیلاً
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (اِ) آواز صدای گلو را گویند. (برهان ). آواز گلو. (فرهنگ جهانگیری ). آواز و صدایی که از گلو برآید. (انجمن آرا) (آنندراج ). آواز و صدای گلو. فواق . آروغ . (ناظم الاطباء).
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (ع اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) آب شیرین خوشگوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب صاف سرد و گوارا و عذب و زودگذرنده از حلق . (ناظم الاطباء).
زلیللغتنامه دهخدازلیل . [ زَ ] (ع مص ) بلغزیدن قدم . (تاج المصادر بیهقی ). بلغزیدن . (زوزنی ). لغزیدن . (ترجمان القرآن ). لغزیدن در گل یا در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ). زل زلا و زلیلا. رجوع به زل شود. (ناظم الاطباء). || شتاب رفتن و دویدن . || از جایی به جایی شدن . (منتهی الارب ). رجوع به
جلیلوندلغتنامه دهخداجلیلوند. [ ج َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 41هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه در قسمت بالای دره ٔ برناج . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . 300 تن سک
جلیلوندلغتنامه دهخداجلیلوند. [ ج َوَ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان واقع در 37هزارگزی جنوب کوزران و یک هزارگزی راه فرعی شاه آباد بگهواره . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . 400 تن سکنه دارد. آ
جلیلهلغتنامه دهخداجلیله . [ ج َ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج ، واقع در 48هزارگزی خاور دژ شاهپور و 2هزارگزی شمال شوسه ٔ سنندج . این ده 50 تن سکنه دارد. (از
جلیلةلغتنامه دهخداجلیلة. [ ج َ ل َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث جلیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی زن بزرگ قدر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقه ای که یک شکم بیش نزاده باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): ما له جلیلة و لا دقیقة؛ یعنی نه شتر دارد و نه گوسفند. (ناظم الاطبا
جلیلیلغتنامه دهخداجلیلی . [ ج َ ] (اِخ ) ابومسلم جلیلی از تابعیان است ، وی منسوب است به جلیل که گروهی هستند بیمن یا به ذی الجلیل که نام وادیی است بیمن . (از منتهی الارب ).
جلیل آبادلغتنامه دهخداجلیل آباد. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 20هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 8هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه میانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه
جلیل آبادلغتنامه دهخداجلیل آباد. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان قره پشلو بخش حومه ٔ شهرستان زنجان واقع در48هزارگزی باختر زنجان سر راه عمومی خلخال . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 526 تن . آب آن از
جلیل کلالغتنامه دهخداجلیل کلا. [ ج َ ک َ ] (اِخ ) از دیه های نوراست . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 149).
جلیل کندیلغتنامه دهخداجلیل کندی . [ ج َ ک َ ] (اِخ ) دهیست از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع در شش هزارگزی خاور سیه چشمه و 1500گزی شمال شوسه ٔ سیه چشمه به قره ضیاءالدین . این ده کوهستانی و دارای هوایی معتدل مالاریایی است . سکنه ٔ آن <span class="h
جلیلوندلغتنامه دهخداجلیلوند. [ ج َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایروند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در 41هزارگزی شمال خاوری کرمانشاه در قسمت بالای دره ٔ برناج . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . 300 تن سک
شیخ جلیللغتنامه دهخداشیخ جلیل . [ ش َ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشت کوه باشت و بابوئی بخش گچساران شهرستان بهبهان است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
کوه جلیللغتنامه دهخداکوه جلیل . [ هَِ ج َ ] (اِخ ) نام کوهی که نوح (ع ) در آنجا خانه داشت و آب طوفان مرتبه ٔ اول از آن خانه جوشید. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به جلیل و جبل الجلیل شود.
ابوعبدالجلیللغتنامه دهخداابوعبدالجلیل . [ اَ ع َ دِل ْ ج َ ] (اِخ ) او از عبداﷲبن فروخ و او از عائشه روایت کند.
ابوعبدالجلیللغتنامه دهخداابوعبدالجلیل . [ اَ ع َ دِل ْج َ ] (اِخ ) عبداﷲبن میسره . رجوع به عبداﷲ... شود.