جودانهلغتنامه دهخداجودانه . [ ج َ / جُو ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قسمی مروارید که عرب آنراشعیری نامد مستدق الطرفین . (الجماهر بیرونی ص 125).
جودانهلغتنامه دهخداجودانه . [ ج َ / جُو ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) نوعی از کافور است . || جنسی از انار. || چینه دان مرغ . || سیاهی میان دندان ستور. (برهان ). رجوع به جودان شود.
جودانهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) درختی شبیه درخت بیدمشک که چوب محکم و سخت و شاخههای صاف و راست دارد و از شاخههایش دستۀ بیل و کلنگ درست میکنند.۲. نوعی بافت کاموا.۳. [قدیمی] نوعی کافور مرغوب.
کافور جودانهلغتنامه دهخداکافور جودانه . [ رِ ج َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی کافور است بغایت خوشبوی ، بوئیدن آن درد سر را نافع باشد و خوردن آن قطع شهوت جماع کند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ص <span class=
جادونگاهلغتنامه دهخداجادونگاه . [ ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از معشوق . صاحب آنندراج آرد: جادونگاه و جادونفس وجادونظر و جادوصنم و جادوسخن از اسماء معشوق است .
زاذانیلغتنامه دهخدازاذانی . (اِخ ) مسروربن مغیره مکنی به ابی عامر. برادرزاده ٔ منصوربن زاذان اصلش بصری در واسط اقامت داشته . وی از عماربن منصور و ابوسعد احمدبن داود از وی نقل حدیث کرده است . ابن ابی حاتم از پدرش نقل کرده که وی از مشایخ است . (انساب سمعانی ). مسرور ومنصور از اولاد یکی از غلامان
زاذانیلغتنامه دهخدازاذانی . (ص نسبی ) منسوب به زاذان نام خاندان زاذانی است که نسبت ایشان به زاذان کندی [ ابی عمرو ] میرسد این خاندان ساکن قزوین بوده اند و چندین عالم و محدث از میان ایشان برخاسته است . (انساب سمعانی ). و رجوع به زاذان ابی عمرو زاذان ابی عبداﷲ و زادانی در این لغت نامه شود.
کافور جودانهلغتنامه دهخداکافور جودانه . [ رِ ج َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی کافور است بغایت خوشبوی ، بوئیدن آن درد سر را نافع باشد و خوردن آن قطع شهوت جماع کند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ص <span class=
شعیریلغتنامه دهخداشعیری . [ ش َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به جو. از جو. مانند جو. (یادداشت مؤلف ). || قسمی مروارید شبیه به شکل جو. جودانه . (الجماهر بیرونی ص 125). مروارید شبیه به جو، و آنرا به فارسی جودانه گویند. (یادداشت مؤلف ). || فروشنده ٔ جو. (از اقرب الموا
جودانفرهنگ فارسی معین(جَ یا جُ) (اِمر) 1 - نوعی کافور به غایت خوشبو که آن را خورند؛ مق . کافور میت . 2 - نوعی از چوب بید که از آن دستة بیل سازند، جودانک . 3 - سیاهی ای شبیه به دانة جو در میان دندان اسب و خر و مانند آن که جوانی و پیری آن ها را از آن شناسند. 4 - جنسی از انار که دانة آن خشک و بی آب باشد؛ جودانه .
کافور جودانهلغتنامه دهخداکافور جودانه . [ رِ ج َ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی کافور است بغایت خوشبوی ، بوئیدن آن درد سر را نافع باشد و خوردن آن قطع شهوت جماع کند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (شعوری ج 2 ص <span class=