حداثتلغتنامه دهخداحداثت . [ ح َ ث َ ] (ع اِ) حدوث . برنائی . (دهار) (ادیب نطنزی ). جوانی . (دهار) (ادیب نطنزی ) (مهذب الاسماء). اول جوانی . (منتهی الارب ). || تازگی . نوی . || اول هر چیزی . آغاز امری ؛ حداثث امری ، آغاز و اول و شروع کاری . (از منتهی الارب ).- حداثت سن </sp
حداثتفرهنگ فارسی معین(حَ ثَ) [ ع . حداثة ] 1 - (مص ل .) نو شدن ، تازه گردیدن . 2 - (اِمص .) نوی ، تازگی . 3 - نوخاستگی ، نوجوانی . 4 - (اِ.) ابتدای هرچیز، اول هر امر.
حداثتفرهنگ مترادف و متضاد۱. تازگی، نوی ≠ کهنگی، قدمت ۲. ابتدا، اوان، اول ≠ انتها ۳. برنایی، شباب، نوجوانی، نوخاستگی
اضطهددیکشنری عربی به فارسیذليل کردن , ستم کردن بر , کوفتن , تعدي کردن , درمضيقه قرار دادن , پريشان کردن , ازار کردن , جفا کردن , داءما مزاحم شدن واذيت کردن
حدثاتلغتنامه دهخداحدثات . [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) زنان نوجوان . (غیاث اللغات ). || اتفاقات . حوادث . (ناظم الاطباء).
حادثاتلغتنامه دهخداحادثات . [ دِ ] (ع اِ) ج ِ حادثة : باغی کز او بریده بود دست حادثات کاخی کز او کشیده بود دست روزگار. فرخی .شکم حادثات آبستن از نهیب تو آفکانه کند.مسعودسعد.
اضطهادلغتنامه دهخدااضطهاد. [ اِ طِ ] (ع مص ) مقهور کردن کسی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). قهر کردن و چیره شدن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ضَهْد. (زوزنی ). رجوع به ضهد شود. || ستم نمودن کسی را، یقال : اضطهدته اضطهاداً. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مضطر ساختن و اذیت کردن کسی را.
نوجوانیلغتنامه دهخدانوجوانی . [ ن َ / نُو ج َ ] (حامص مرکب ) نوجوان بودن . حداثت . حداثت سن . (یادداشت مؤلف ). صفت نوجوان . تازه سال بودن : ببخشای بر نوجوانی ّ من بدین بازوی خسروانی ّ من . فردوسی .||
صبالغتنامه دهخداصبا. [ ص َ] (ع مص ) کودکی . (منتهی الارب ) (دهار). کودکی کردن . (مصادر زوزنی ) : اما به حکم آنکه شاهزاده در حداثت سن و بدایت صبا بود آن غرر و درر چون صبا میشمرد. (سندبادنامه ص 51). || میل کردن به نادانی جوانی . (اقرب ا
حاجیلغتنامه دهخداحاجی . (اِخ ) (ملک صالح ). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بیست و چهارمین تن از حکام ترک مصر و آخرین آنان ، او پس از مرگ علی ، معروف بملک منصور، در 783 هَ . ق .جلوس کرد و بعلت حداثت سن اتابک او برقوق چرکسی به اداره ٔ امور پرداخت و پس از یک سال و
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن علی بن (یوسف بن تاشفین لمتونی ) مُلَثَّمی . آخرین سلطان از ملوک معروف به مُلَثَّمین از مرابطین مغرب . وی در سنه ٔ 539 هَ . ق . پس از مقتول شدن برادرش تاشفین بن علی در حداثت سن بر تخت مراکش جلوس کرد و در سال <span cla