حفارلغتنامه دهخداحفار. [ ] (اِ) ظاهراً مرغی است و آنرا بلهجه ٔ طبری وکا گویند : کبک و حفار هست کوک و وکا.(نصاب طبری ).
حفارلغتنامه دهخداحفار. [ ح َ ] (ع اِ) چوبی که آنرا خمانیده و در وسط سوراخ کرده میان خانه [ چادر خیمه ] تعبیه کنند و درسوراخ آن ستون میانه قائم گردانند. (منتهی الارب ).
حفارلغتنامه دهخداحفار. [ ح َف ْ فا ] (ع ص ) آنکه زمین را کند. چاه کن . مقنی . (منتهی الارب ). || گورکن . قبرکن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). منسوب بحفر یعنی گورکن . (الانساب ). ج ، حفارون . || آنکه اراضی بناهای منخسفه یا مخروبه قدیم را کند برای یافتن عتیقه ها. تیله کن .
حفایرلغتنامه دهخداحفایر. [ ح َ ی ِ ] (اِخ )نام آبی بنی قریظه را از سوی چپ حاجیان از کوفه در وادی موسوم به مهزول تا اصل جبل سوق . (منتهی الارب ).
حفایرلغتنامه دهخداحفایر. [ ح َ ی ِ ] (ع اِ) ج ِ حفرة. (منتهی الارب ). || ج ِ حفیرة. (اقرب الموارد). رجوع به حفره و حفیرة شود.
حفارباختریلغتنامه دهخداحفارباختری . [ ح ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان خرمشهر. راه فرعی اتومبیل رو از کنار آن میگذرد. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیری .دارای 400 تن سکنه می باشد. از رودخانه مشروب می شود.محصولاتش مختصر خرما و سبزیجات است .
حفارخاوریلغتنامه دهخداحفارخاوری . [ ح َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری است . دارای 1000 تن سکنه می باشد. از رودخانه ٔ کارون مشروب میشود. محصولاتش سبزیجات . راه در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین
حفارةلغتنامه دهخداحفارة. [ ] (اِخ ) قریه ای است از بلوکات دارالسلطنه ٔ هرات . و قبر شیخ بهاءالدین عمر که در هفدهم ربیعالاول سال 857 هَ . ق . درگذشته است بدانجاست . رجوع به حبیب السیر چ طهران از جزو 3 از ج <span class="hl" dir=
حفاریلغتنامه دهخداحفاری . [ ح َف ْ فا ] (حامص ) شغل حفار. عمل حفار. || قنائی . چاه کنی . || شغل آنکه زمینهای منخسفه یا مخروبه ٔ باستانی را برای یافتن اشیاء عتیقه کند. تیله کنی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
حفاریملغتنامه دهخداحفاریم . [ ] (اِخ ) (بمعنی دو حفره ) یکی از شهرهای عساکر که در نزدیکی شونم بود. (یوش 19:19). یوسیبیوس و جرم گمان میبرند که شهر مرقوم بمسافت 6 میل بشمال شرقی لیجیو واقع بود و
حفارباختریلغتنامه دهخداحفارباختری . [ ح ُ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خیران بخش مرکزی شهرستان خرمشهر. راه فرعی اتومبیل رو از کنار آن میگذرد. ناحیه ای است واقع در دشت گرمسیری .دارای 400 تن سکنه می باشد. از رودخانه مشروب می شود.محصولاتش مختصر خرما و سبزیجات است .
حفارخاوریلغتنامه دهخداحفارخاوری . [ ح َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر. ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری است . دارای 1000 تن سکنه می باشد. از رودخانه ٔ کارون مشروب میشود. محصولاتش سبزیجات . راه در تابستان اتومبیل رو است . ساکنین
حفارةلغتنامه دهخداحفارة. [ ] (اِخ ) قریه ای است از بلوکات دارالسلطنه ٔ هرات . و قبر شیخ بهاءالدین عمر که در هفدهم ربیعالاول سال 857 هَ . ق . درگذشته است بدانجاست . رجوع به حبیب السیر چ طهران از جزو 3 از ج <span class="hl" dir=
حفاریلغتنامه دهخداحفاری . [ ح َف ْ فا ] (حامص ) شغل حفار. عمل حفار. || قنائی . چاه کنی . || شغل آنکه زمینهای منخسفه یا مخروبه ٔ باستانی را برای یافتن اشیاء عتیقه کند. تیله کنی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
حفاریملغتنامه دهخداحفاریم . [ ] (اِخ ) (بمعنی دو حفره ) یکی از شهرهای عساکر که در نزدیکی شونم بود. (یوش 19:19). یوسیبیوس و جرم گمان میبرند که شهر مرقوم بمسافت 6 میل بشمال شرقی لیجیو واقع بود و
محفارلغتنامه دهخدامحفار. [ م ِ ] (ع اِ) بیل و هر آنچه بدان جائی را بکنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به محفر شود.
ذات احفارلغتنامه دهخداذات احفار. [ ت ُ اَ ] (اِخ ) موضعی است در شعر. و شاعر در وصف ابر گوید : القی علی ذات احفار کلاکله و شب ّ نیرانه و انجاب یأتلق .(المرصع).
احفارلغتنامه دهخدااحفار. [ اِ ] (ع مص ) اِحفارِ صبی ؛ افتادن چهار دندان پیشین کودک ، دو از بالا و دو از زیر. || احفارِ مُهر؛ افتادن دندانهای ثنایا و رباعیات کُرّه . (منتهی الارب ). || اِحفارِ کسی چاهی را؛ یاری دادن کسی را در کندن چاه . (منتهی الارب ).