حلفلغتنامه دهخداحلف . [ ح َ ] (ع مص ) سوگند خوردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار) (از ترجمان عادل ). حِلف . حَلِف . محلوف . محلوفة. محلوفاء همه مصادرند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). حلف بفتح و سکون لام یا کسر آن به معنی سوگندی است که بدان پیمان بندند. سپس هر گونه سوگندرا یمین و حلف
حلفلغتنامه دهخداحلف . [ ح َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قصبه ٔ نصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان که در کنار شطالعرب واقع است . سکنه ٔ آن 120 تن و آب آن از شطالعرب و لوله کشی خسروآباد. محصول آن حنا و مختصری انگور و خرما و شغل اهالی غرس نخل و ماهی گیری و گ
حلفلغتنامه دهخداحلف . [ ح ِ ] (ع اِ) سوگند. (منتهی الارب ). قسم .- حِلف ُالفضول ؛ آن سوگند است که هاشم و زهره و تیماء نزد عبداﷲبن جدعان آمده همدیگر بر دفع ظلم ظالم و اخذ حق از وی سوگند خوردند، فسمی بذلک لانهم تحالفوا لان یترکوا عند أحد فضلا بظلمه احدالا أخذوه ل
حلفةلغتنامه دهخداحلفة. [ ح َ ل ِ / ل َ ف َ ] (ع اِ) یک بن از حلفاء یعنی گیاه دوخ . (منتهی الارب ). یکی حلف و آن گیاهی است که در آب روید. (از اقرب الموارد). رجوع به حلف و حلفاء شود.
حلفاءلغتنامه دهخداحلفاء. [ ح َ ] (ع اِ) حَلَف . گیاه دوخ . (منتهی الارب ). لوخ . گز. (غیاث ) . گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. (از اقرب الموارد). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ٔ ضریر انط
حلفاءلغتنامه دهخداحلفاء. [ ح ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حلیف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان . (غیاث ) : عباده ٔ صامت ... را حلفاء بودند از جهودان ... گفت : اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم . (ابوالفتوح رازی ). رجوع به حلیف شود.
حلفةلغتنامه دهخداحلفة. [ ح َ ل ِ / ل َ ف َ ] (ع اِ) یک بن از حلفاء یعنی گیاه دوخ . (منتهی الارب ). یکی حلف و آن گیاهی است که در آب روید. (از اقرب الموارد). رجوع به حلف و حلفاء شود.
حلفاءلغتنامه دهخداحلفاء. [ ح َ ] (ع اِ) حَلَف . گیاه دوخ . (منتهی الارب ). لوخ . گز. (غیاث ) . گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. (از اقرب الموارد). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به تذکره ٔ ضریر انط
حلفاءلغتنامه دهخداحلفاء. [ ح ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حلیف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان . (غیاث ) : عباده ٔ صامت ... را حلفاء بودند از جهودان ... گفت : اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم . (ابوالفتوح رازی ). رجوع به حلیف شود.
حلفسلغتنامه دهخداحلفس . [ ح ِ ل َ ] (ع ص ) متکبر بسیار گوشت که جابجا گوشت پاره هااز بدن وی برآمده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گوسفند بسیار گوشت . (از اقرب الموارد).
متزحلفلغتنامه دهخدامتزحلف . [ م ُ ت َ زَ ل ِ ] (ع ص ) غلطنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غلطیده . (ناظم الاطباء). || دورشونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دورشده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تزحلف شود. || گوشه نشین . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).<b
محلفلغتنامه دهخدامحلف .[ م ُ ل ِ ] (ع ص ) سوگنددهنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هر آنچه مردم در آن شک کرده سوگند خورند که چنین است و چنین نیست و از آن است کمیت محلف یعنی مشتبه اللون که بعضی آن را کمیت گویند و بعضی سرخ . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کودک که در بلوغ وی شک کنند:
نارالحلفلغتنامه دهخدانارالحلف . [ رُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) اعراب جاهلی چون میخواستند با یکدیگر پیمانی استوار سازند و بیعت کنند، آتشی برمی افروختند و در برابر آتش به وفای به عهد و رعایت پیمان سوگند می خوردند و آن را نارالحلف می گفتند. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص <spa
مستحلفلغتنامه دهخدامستحلف . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحلاف . سوگندخواه . آنکه تقاضای سوگند از کسی می کند. (ناظم الاطباء). || سوگنددهنده . (ناظم الاطباء). رجوع به استحلاف شود.