خادم باشیلغتنامه دهخداخادم باشی . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چناران بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد است . واقع در 62 هزارگزی شمال باختری مشهد بین کشف رود و راه قدیمی مشهد بقوچان میباشد. محلی است جلگه ای معتدل و سکنه ٔ آن 31 تن ، مذ
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) سلیمان پاشا در دوره ٔ سلطان سلیمان بمسند صدارت نشست . مردی با کفایت و در اداره ٔ امورتوانا بود، در سال 894 هَ . ق . بصدارت منصوب شد و در 951 معزول گشت و در 955<
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالحسن قطربن عبدالکمانی امیرالحاج مشهور در شرق و غرب . وی سی واند سال امیرالحاج بود و از ابوالخطاب نصربن احمدبن النظر القاری حدیث شنید. سمعانی گوید: من نیز از وی در مکه و مدینه و بغداد حدیث شنیدم . او در سال 512 هَ . ق
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالحسن مرجان بن عبداﷲ المقتدری الخادم .مردی صالح بود و مدتی در مکه مجاور شد و در همانجا وفات یافت . سمعانی گوید کتاب دعوات ابی عبداﷲ المحاملی را از ابوالخطاب بن النظر که این ابوالخطاب از ابومحمدبن یحیی نقل کرده برای ما روایت کرد و در حدود سال <span clas
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالذّر جوهربن عبداﷲ الحبشی التاجر. مردی نیکوروش و آزادشده ٔ تاج الحضرةبن عمید خراسانی بود. او از ابومظفر موسی بن انصاری حدیث استماع کرد. سمعانی گوید من از او (یعنی از ابوالذّر)قسمتی از کتاب انتقاء سید حسن علوی را استماع کردم .وفاتش در حدود <span class="
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالعلاری صواب بن عبداﷲ الجمالی . پیری صالح بود و از ابومحمد کامکاربن عبدالرزاق الحجاجی حدیث استماع کرد. سمعانی گوید من هم از او (یعنی از ابوالعلاری ) در مرو حدیث استماع کردم .این ابوالعلاری مردی بود که در نماز جماعت و امور دینی غفلت نمی ورزید و در مدرسه
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) باباقاسم . از اهل اصفهان است و همشیره زاده ٔ میرنجات ، مدتی در مسجد جامع عباسی خادم باشی بود. صحبتش مکرر اتفاق افتاد، مردی نیک نهاد و خوش اعتقاد بود. شعر بسیاری گفته ، صاحب دیوان است اگر چه شعر را خوب نمیگفت اما در فن تاریخ مهارت تمام داشت و در اواخر زمان
باشیلغتنامه دهخداباشی . (ترکی ، ص نسبی ) مرکب از باش بمعنی سر و «ی » نسبت ، بمعنی مقدم و رئیس . وآن بیشتر در ترکیبات بکار رود. سردار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رئیس . مدیر. (ناظم الاطباء). فرمانده .- آبدارباشی . آت باشی . آردل باشی . آشپزباشی . اسلحه دارباشی . ام
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) سلیمان پاشا در دوره ٔ سلطان سلیمان بمسند صدارت نشست . مردی با کفایت و در اداره ٔ امورتوانا بود، در سال 894 هَ . ق . بصدارت منصوب شد و در 951 معزول گشت و در 955<
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالحسن قطربن عبدالکمانی امیرالحاج مشهور در شرق و غرب . وی سی واند سال امیرالحاج بود و از ابوالخطاب نصربن احمدبن النظر القاری حدیث شنید. سمعانی گوید: من نیز از وی در مکه و مدینه و بغداد حدیث شنیدم . او در سال 512 هَ . ق
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالحسن مرجان بن عبداﷲ المقتدری الخادم .مردی صالح بود و مدتی در مکه مجاور شد و در همانجا وفات یافت . سمعانی گوید کتاب دعوات ابی عبداﷲ المحاملی را از ابوالخطاب بن النظر که این ابوالخطاب از ابومحمدبن یحیی نقل کرده برای ما روایت کرد و در حدود سال <span clas
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالذّر جوهربن عبداﷲ الحبشی التاجر. مردی نیکوروش و آزادشده ٔ تاج الحضرةبن عمید خراسانی بود. او از ابومظفر موسی بن انصاری حدیث استماع کرد. سمعانی گوید من از او (یعنی از ابوالذّر)قسمتی از کتاب انتقاء سید حسن علوی را استماع کردم .وفاتش در حدود <span class="
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالعلاری صواب بن عبداﷲ الجمالی . پیری صالح بود و از ابومحمد کامکاربن عبدالرزاق الحجاجی حدیث استماع کرد. سمعانی گوید من هم از او (یعنی از ابوالعلاری ) در مرو حدیث استماع کردم .این ابوالعلاری مردی بود که در نماز جماعت و امور دینی غفلت نمی ورزید و در مدرسه
راغب خادملغتنامه دهخداراغب خادم . [ غ ِ دِ ] (اِخ ) خادم راضی باللّه خلیفه ٔ عباسی و بسیار موردتوجه و اعتماد وی بود. رجوع به فهرست الاوراق شود.
حسین خادملغتنامه دهخداحسین خادم . [ ح ُ س َ ن ِ دِ ] (اِخ ) از امنای دربار مأمون عباسی بود. رجوع به حبیب السیر و ابن اثیر و عیون الانباء ص 171 شود.
خانقاه خادملغتنامه دهخداخانقاه خادم . [ ن َ / ن ِ هَِ دِ ] (اِخ ) این خانقاه را خادمی از آزادشدگان عجمی وقف بر سکونت فرزندان عجمی اناث کرد. محلّش بحلب در جانب شمالی متقدمه بوده است . (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص <span class="hl
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) سلیمان پاشا در دوره ٔ سلطان سلیمان بمسند صدارت نشست . مردی با کفایت و در اداره ٔ امورتوانا بود، در سال 894 هَ . ق . بصدارت منصوب شد و در 951 معزول گشت و در 955<
خادملغتنامه دهخداخادم . [ دِ ] (اِخ ) ابوالحسن قطربن عبدالکمانی امیرالحاج مشهور در شرق و غرب . وی سی واند سال امیرالحاج بود و از ابوالخطاب نصربن احمدبن النظر القاری حدیث شنید. سمعانی گوید: من نیز از وی در مکه و مدینه و بغداد حدیث شنیدم . او در سال 512 هَ . ق