خاکستریلغتنامه دهخداخاکستری . [ ک ِ ت َ ] (ص نسبی ) برنگ خاکستر. رنگ سربی . رنگ سنجابی . اَقتَم . (اقرب الموارد). رَمادی ّ. اَشهَب . شهباء. عَوهَق . (تاج العروس ).
خاکستریلغتنامه دهخداخاکستری . [ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بخش تربت جام شهرستان مشهد واقع در 54 هزارگزی شمال باختری تربت جام و 2 هزارگزی خاور مالرو عمومی تربت جام به فریمان . ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیری دارای
خاکستریفرهنگ فارسی عمید۱. آلوده به خاکستر.۲. (اسم) از رنگهای ترکیبی، مرکب از سفید و سیاه.۳. به رنگ خاکستر.۴. (حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] فنا؛ نیستی.
حسن خاکستریلغتنامه دهخداحسن خاکستری . [ ح ُ ن ِ ک ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن صورتی که رنگ آن چنان باشد که گوئی خاکستر بر آن مالیده باشند. صاحب آنندراج گوید: چنانچه سناسی پسران و جوکی بچگان را میباشد : حسن خاکستری دلبر آتش خوئی برداز آینه ٔ خاطر ما زنگ امشب .<
خاکستری رنگلغتنامه دهخداخاکستری رنگ . [ ک ِ ت َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ خاکستری . رجوع به خاکستری شود : یک مجسمه ٔ بلند سه پهلو جلو پرده ٔ مخمل خاکستری رنگی گذاشته شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 18).
رباط خاکستریلغتنامه دهخدارباط خاکستری . [ رُ طِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد دارای 171 تن جمعیت . آب ده از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
حملۀ خاکستریgrey attack, black-top 1واژههای مصوب فرهنگستانحملۀ سوسک چوبخوار به درختی که از مرگ آن دو یا چند سال گذشته و بدون شاخ و برگ است
پوسیدگی خاکستریashy rotواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیماری قارچی که اولین نشانۀ آن لکههای کوچک فرورفتۀ خاکستری است که ممکن است گسترش یابد و موجب از بین رفتن گیاه شود
خاکسترینهcindersواژههای مصوب فرهنگستانذرات درشت باقیمانده از احتراق که مخلوطی از مواد سوخته و نیمسوز هستند
حسن خاکستریلغتنامه دهخداحسن خاکستری . [ ح ُ ن ِ ک ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن صورتی که رنگ آن چنان باشد که گوئی خاکستر بر آن مالیده باشند. صاحب آنندراج گوید: چنانچه سناسی پسران و جوکی بچگان را میباشد : حسن خاکستری دلبر آتش خوئی برداز آینه ٔ خاطر ما زنگ امشب .<
خاکستری رنگلغتنامه دهخداخاکستری رنگ . [ ک ِ ت َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ خاکستری . رجوع به خاکستری شود : یک مجسمه ٔ بلند سه پهلو جلو پرده ٔ مخمل خاکستری رنگی گذاشته شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 18).
رباط خاکستریلغتنامه دهخدارباط خاکستری . [ رُ طِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد دارای 171 تن جمعیت . آب ده از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
حملۀ خاکستریgrey attack, black-top 1واژههای مصوب فرهنگستانحملۀ سوسک چوبخوار به درختی که از مرگ آن دو یا چند سال گذشته و بدون شاخ و برگ است
خاکستری رنگلغتنامه دهخداخاکستری رنگ . [ ک ِ ت َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ خاکستری . رجوع به خاکستری شود : یک مجسمه ٔ بلند سه پهلو جلو پرده ٔ مخمل خاکستری رنگی گذاشته شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 18).
خاکسترینهcindersواژههای مصوب فرهنگستانذرات درشت باقیمانده از احتراق که مخلوطی از مواد سوخته و نیمسوز هستند
حسن خاکستریلغتنامه دهخداحسن خاکستری . [ ح ُ ن ِ ک ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن صورتی که رنگ آن چنان باشد که گوئی خاکستر بر آن مالیده باشند. صاحب آنندراج گوید: چنانچه سناسی پسران و جوکی بچگان را میباشد : حسن خاکستری دلبر آتش خوئی برداز آینه ٔ خاطر ما زنگ امشب .<
رباط خاکستریلغتنامه دهخدارباط خاکستری . [ رُ طِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش فریمان شهرستان مشهد دارای 171 تن جمعیت . آب ده از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
حسین آباد خاکستریلغتنامه دهخداحسین آبادخاکستری . [ ح ُ ی ِ دِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در42 هزارگزی شمال بیرجند. ناحیه ای است کوهستانی ولی معتدل . دارای 20 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از
موخاکستریلغتنامه دهخداموخاکستری . [ ک ِ ت َ ] (ص مرکب ) آن که موی به رنگ خاکستر دارد. (یادداشت مؤلف ).
جاخاکستریلغتنامه دهخداجاخاکستری . [ ک ِ ت َ ] (اِ مرکب ) ظرفی که خاکستر (سیگار و نحو آن ) در آن ریزند. جائی که خاکستر در آن خالی کنند.